(معرفی تبیینی[۱] رساله لباللباب در سیروسلوک اولیالالباب
تألیف حضرت علامه آیة الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی قدس سره)
اشاره: اين نوشتار با استفاده از رساله لباللباب و دیگر تالیفات علامه حسينی طهرانی، تلاش میکند عرفان شیعی را در چهار محور «ادراک»، «روش»، «مکتب» و «راهبرد عرفان»، تبیین کلامی کند.
فهرست:
- مقدمه: تصویر کلانِ رساله لباللباب
- فرضیهٔ بحث در هویت عرفان شیعی و راهبرد آن
- نقاط نفوذ به بحث: ۴ محور
- محور اول: هویت عرفان شیعی به مثابهٔ یک ادراک (شهود قلبی وجود بینهایت خداوند)
- محور دوم: هویت عرفان شیعی به مثابهٔ روش (جاری ساختن اراده خداوند به جای اراده خود و ادراک او به جای ادراک خویش)
- محور سوم: عرفان شیعی به مثابهٔ یک مکتب (تلاش علمی و عملی برای دستیابی به نگرش توحیدی به تمام موجودات)
- محور چهارم: راهبرد عرفان شیعی (ایجاد خلوص ذاتی با ابزار معرفت نفس)
توضیحی در مورد معرفت نفس و توجه به نفس
- نتیجه بحث
- کاربرد و توصیه عملی بحث
شناسنامه بحث:
موضوع بحث: معرفی رساله عرفانی «لباللباب» در سیروسلوک
انگیزه توجه به موضوع: دستیابی به منبع عرفان شیعی برای شناسایی هویت، ساختار و برنامه عرفان
ساختار بحث: بررسی هویت عرفان، ساختار مدل عرفان عملی شیعی، برنامه عملی حرکت در سیروسلوک
کلیدواژهها: عرفان شیعی، سیروسلوک، لقاءالله، مقام ولایت، خلوص ذاتی، معرفت نفس، عقلِ عشقبنیاد
چکیده بحث:
«عرفان» براساس مبادی تصوری و تصدیقی متخذ از مکتب اهلبیت علیهمالسلام، به عنوان یک «ادراک» عبارتست از: شهود قلبی وجود بینهایت خداوند (مقام ولایت)؛ و به عنوان یک «روش» عبارتست از: جاری ساختن اراده خداوند به جای اراده خود و جایگزین کردن ادراک او به جای ادراک خویش؛ و به عنوان یک مکتب عبارتست از: تلاش علمی و عملی برای دستیابی به نگرش توحیدی به تمام موجودات.
مقصود از «نگرش توحیدی» این است که فرد تشخیص دهد تمام موجودات ظهورات و تجلیات خداوند هستند و هیچ استقلال وجودی ندارند.
«راهبرد عرفان» براساس مبادی تصوری و تصدیقی متخذ از مکتب اهلبیت علیهمالسلام عبارتست از: ایجاد خلوص ذاتی با ابزار معرفت نفس. یعنی با غور در نفس و توجه به اصل وجودِ خود، حسّ استقلال و خودیت را از دست بدهد و عشق به آن کمال و جمال ازلی وابدی در او فعال شود و به تدریج خود را ظهوری از ظهورات حضرت دوست ببیند و با عبور از محدودیتِ ادراکی که در اثر احساسِ «خود» برای او ایجاد میشد، به خداوند متصل گردد.
این نوشتار در چهار محور با استفاده از رساله لباللباب و دیگر تألیفات علامه حسینی طهرانی سعی در تبیین کلامی فرضیههای فوق دارد.
بدنه بحث:
مقدمه: تصویر کلانِ رساله لباللباب
تقریر و بازنویسی درسهای عرفانی علامه طباطبائی قدسسره، توسط علامه حسینی طهرانی رحمة الله علیه که در زمرهٔ شاگردان برجسته ایشان قرار دارد، هسته رساله «لباللباب» را منعقد نمود. مؤلف در مقدمه کتاب چنین آورده است:
«….اصل این رساله اسّ و مخّ اوّلین دوره از درسهای اخلاقی و عرفانی است که حضرت استاد گرامی ما علامّه طباطبائی – روحی فداه – در سالهای یکهزار و سیصد و شصت و هشت و شصت و نه هجریه قمریه در حوزه مقدّسه علمیه قم برای بعضی از طلاب بیان فرموده و این حقیر به عنوان تقریرات درس به رشته تحریر درآورده بودم و قرائت و مرور به آن را در اوقات قبض و کدورت و خستگی موجب تنویر روح و تلطیف جان خود میدانستم….»[۲]
علامه مؤلف انگیزهٔ انتشار این رساله را گرامیداشت شهید مطهری رضواناللهعلیه دانسته و چنین نوشته است:
«دوست مکرّم و سرور ارجمند مهربانتر از برادر ما مرحوم آیهٔ اللّه شیخ مرتضی مطهّری – رضوان اللّه علیه – که سابقه آشنائی ما با ایشان متجاوز از سی و پنجسال است، پس از یک عمر درس و بحث و تدریس و خطابه و کتابت و موعظه و تحقیق و تدقیق در امور فلسفیه، با ذهن رشیق و نفس نقّاد خود بالأخره در این چند ساله آخر عمر خود بالعیان دریافت که بدون اتّصال به باطن و ربط با خدای منّان و اشراب دل از سرچشمه فیوضات ربّانیه، اطمینان خاطر و آرامش سرّ نصیب انسان نمیگردد، و هیچگاه نمیتواند در حرم مطهّر خدا وارد شود یا گرداگرد آن طوف کند و به کعبه مقصود برسد. و چون شمعی که دائما بسوزد و آب شود، یا پروانهای که خود را به آتش زند، و همانند مؤمن متعهّدی که شوریدهوار دلباخته گردد و در دریای بیکرانه ذات و صفات و اسماء حضرت معبود فانی گردد و وجودش به سعه وجود خدا متّسع شود قدم راستین در مضمار این میدان نهاد. بیداری شبهای تار و گریه و مناجات در خلوت سحرگاه و توغّل در ذکر و فکر و ممارست درس قرآن و دوری گزیدن از اهل دنیا و هواپرستان، و پیوستن به اهل الله و اولیای خدا، مشهود سیر و سلوک او بود. رحمة الله علیه رحمة واسعة. لمثْلِ هَذَا فَلْیعْمَل الْعَامِلُونَ. چندی قبل از این حقیر خواستند تا برای سالگرد شهادت ایشان چیزی بنویسم. این فقیر که حقّا خود را نالایق میدیدم با وجود تراکم مشاغل و شواغل از قبول این عهده پوزش طلبیدم. اخیرا که مراجعه مکرّر شد، روح آن صدیق گرامی مدد نمود که این مختصر را تحریر نموده و به عنوان مقدّمه به رسالهای که در سیر و سلوک نوشته بودم ملحق نموده و برای شادی روح آن مرحوم در دسترس طالبان حقّ و پویندگان سبل سلام و راه حقیقت قرار دهم.»[۳]
کتاب در سه بخشِ اصلی متمرکز شده است:
- مقدمه (در ضرورت جمع میان ظاهر و باطن در زندگی)
- طرح کلی سلوک الی الله (نقطه عزیمت در سلوک، مراقبه و مراتب آن، عوالم مقدم بر عالم خلوص، خلوص ذاتی)
- کیفیت سلوک الی الله (شاخصهای بیستوپنجگانه برای حرکت به سوی لقاء خداوند، طریقهٔ معرفت نفس برای انکشاف توحید)
مقدمه کتاب با عبارات زیر آغاز میشود:
«حسّ گرایش به عوالم غیب و کشف اسرار ماوراء طبیعت جزء غرائز افراد بشر است، و میتوان این غریزه را ناشی از جاذبه حضرت ربّ ودود دانست که عالم امکان بالأخصّ انسان اشرف را به مقام اطلاق و نامتناهی خود میکشد.»[۴]
بدنه کتاب با آیه شریفهٔ زیر آغاز میشود که اشاره به غایت عرفان یعنی «ادراک توحید حضرت حق» دارد.
«سَنُرِیهِمْ آیاتِنَا فِی الآفاقِ وَ فِی أنْفُسِهِمْ حَتّی یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[۵]
علامه مؤلف قدسسره در انتهای کتاب با جملات زیر، عصارهٔ کیفیت سلوک الی الله را چنین توصیف مینماید:
«…بنابر آنچه ذکر شد دو امر مهمّ در تجلّی سلطان معرفت دخالتی عظیم دارد: اوّل مراقبه به انحاء مراتبها، دوّم، توجّه به نفس. چون سالک به این دو امر اهتمام نماید کم کم متوجّه میشود که کثرات این جهان از یک چشمه سیراب میشوند و هر چه در عالم صورت تحقّق به خود بگیرد همه آنها از یک مصدر است، و در هر موجودی هر مقدار نور و جمال و بهاء و کمال باشد از آن سرچشمه افاضه شده است، و به هر موجودی آن مصدر عظیم به قدر سعه وجودی او که همان قوابل ماهوی اوست نور وجود و جمال و عظمت افاضه نموده است.
رویه مرحوم استاد، آقای قاضی طبق رویه استاد بزرگ آخوند ملا حسین قلی همدانی همان طریق «معرفت نفس» بوده است….اکثر افرادی که این سلطان معرفت برای آنان طلوع نموده در یکی از این دو حال بوده است: اوّل در حین تلاوت قرآن مجید و التفات به خواننده آن، که چه کسی در حقیقت قاری قرآن است و در آن وقت بر آنان منکشف میشده است که قاری قرآن خداست جلّ جلاله. دوّم از راه توسّل به حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام زیرا آن حضرت را برای رفع حجاب و موانع طریق نسبت به سالکین راه خدا عنایتی عظیم است.»[۶])
فرضیهٔ بحث در هویت عرفان شیعی و راهبرد آن
«عرفان» براساس مبادی تصوری و تصدیقی متخذ از مکتب اهلبیت علیهمالسلام، به عنوان یک «ادراک» عبارتست از: شهود قلبی وجود بینهایت خداوند (مقام ولایت)؛ و به عنوان یک «روش» عبارتست از: جاری ساختن اراده خداوند به جای اراده خود و جایگزین کردن ادراک او به جای ادراک خویش؛ و به عنوان یک مکتب عبارتست از: تلاش علمی و عملی برای دستیابی به نگرش توحیدی به تمام موجودات.
مقصود از «نگرش توحیدی» این است که فرد تشخیص دهد تمام موجودات ظهورات و تجلیات خداوند هستند و هیچ استقلال وجودی ندارند.
«راهبرد عرفان» براساس مبادی تصوری و تصدیقی متخذ از مکتب اهلبیت علیهمالسلام عبارتست از: ایجاد خلوص ذاتی با ابزار معرفت نفس. یعنی با غور در نفس و توجه به اصل وجودِ خود، حسّ استقلال و خودیت را از دست بدهد و خود را ظهوری از ظهورات حضرت دوست ببیند و با عبور از محدودیتِ ادراکی که در اثر احساسِ «خود» برای او ایجاد میشد، به خداوند متصل گردد.
این نوشتار در چهار محور با استفاده از رساله لباللباب و دیگر تألیفات علامه حسینی طهرانی سعی در تبیین کلامی فرضیههای فوق دارد.
نقاط نفوذ به بحث: ۴ محور
محور اول: هویت عرفان شیعی به مثابهٔ یک ادراک (شهود قلبی وجود بینهایت خداوند)
عنوان زیر در رساله لباللباب ارائه شده است:
«مقصد سالک ملازمت به وجه الله است.»[۷]
علامه مؤلف قدسسره در توضیح این عنوان چنین مینویسد:
«…سالک مشاهده نفس خود و صفات و اسماء الهیه را نموده کمکم به مرحله فناء کلّی رسیده و سپس به مقام بقاء به معبود میرسد، در این موقع حیات ابدی بر او ثابت میگردد. این مطلب در اثر تأمّل و تدبّر در آیات کریمه قرآنیه مسلّم میگردد، خداوند میفرماید: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سَبیلِ اللّهِ امْواتا بَلْ احْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ[۸] و در جائی دیگر میفرماید: کلُّ شَیءٍ هالِک الا وَجْهَهُ[۹] و در جای دیگر میفرماید: ما عِنْدَکمْ ینْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ.[۱۰] و در آیهای دیگر میفرماید: کلُّ مَنْ عَلَیها فانٍ وَ یبْقَی وَجْهُ رَبِّک ذُوالْجَلالِ وَ الْإکرَامِ[۱۱]
از انضمام این آیات به یکدیگر معلوم میشود آنان که زنده بوده و در نزد پروردگار روزی میخورند عبارتند از وجه اللّه که بوار و زوال به نصّ آیه قرآن در آن راه ندارد و وجه الله تعالی که زوال پذیر نیست همانا اسماء الهیه است. نتیجه این میشود که تمام موجودات فنا و زوال پذیرند مگر اسماء جلالیه و جمالیه، و بالنتیجه معلوم میشود که سالکان إلی الله که به فیض سعادت بَلْ احْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ[۱۲] رسیدهاند عبارتند از اسماء جلالیه و جمالیه حضرت پروردگار جلّ و عزّ….»[۱۳]
مؤلف در کتاب اللهشناسی با مستند روایی صریح، هویت عرفان را که به غایت و مقصدِ آن تعریف شده ارائه کرده است:
«….شاهد ما برای این امر که لزوم لقاء الله و رؤیت خدا را با چشم دل و با حقیقت ایمان وظیفهٔ یکایک افراد بشر میباشد که در مقام پرستش و عبادت خدای معبود خود قیام مینمایند، روایتی است بس جلیل و پر محتوی که شیخ أقدم الشّیخُ السّعید علی بن محمّد بن علی خَزّاز قمّی در کتاب نفیس و ارزشمند خود بنام «کفایهٔ الاثر فی النُّصوصِ علی الائمّهٔ الاِثنَی عشر» ذکر فرموده است از حسین بن علی از هرون بن موسی از محمّد بن حسن از صَفّار از یعقوب بن یزید از ابن أبی عُمَیر از هشام روایت میکند که وی گفت: من در محضر حضرت امام صادق جعفر بن محمّد علیهما السّلام بودم که معاویة بن وهب و عبدالملک بن أعین وارد شدند. در این حال معاویة بن وهب به حضرت عرض کرد:
یابْنَ رَسُولِ اللَهِ! مَا تَقُولُ فِی الْخَبَرِ الَّذِی رُوِی أَنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّیاللَهُ عَلَیهِ وَ ءَالِهِ رَأَی رَبَّهُ عَلَی أَی صُورَة رَءَاهُ؟ وَ عَنِ الْحَدِیثِ الّذِی رَوَوْهُ أَنَّ الْمُؤْمِنِینَ یرَوْنَ رَبَّهُمْ فِی الْجَنَّهٔ عَلَی أَی صُورَة یرَوْنَهُ!
«ای پسر رسول خدا! نظرت چیست دربارهٔ خبری که از رسول اکرم صلّیالله علیه وآله روایت شده است که: رسول خدا پروردگارش را بر هر صورتی که دیده مشاهده کرده است؟ و دربارهٔ خبری که روایت کردهاند که: مؤمنین در بهشت پروردگارشان را به هر صورتی که میبینند مشاهده میکنند! »
فَتَبَسَّمَ عَلَیهِ السَّلَامُ ثُمَّ قَالَ: یا مُعَاوِیة! مَا أَقْبَحَ بِالرَّجُلِ یأْتِی عَلَیهِ سَبْعُونَ سَنَة أَوْ ثَمَانُونَ سَنَة یعِیشُ فِی مُلْک اللَهِ وَ یأْکلُ مِنْ نِعَمِهِ، ثُمَّ لَا یعْرِفُ اللَهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ! ثُمَّ قَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ: یا مُعَاوِیة! إنَّ مُحَمَّدًا صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ ءَالِهِ لَمْ یرَ الرَّبَّ تَبَارَک وَ تَعَالَی بِمُشَاهَدَة الْعِیانِ. وَ أَنَّ الرُّؤْیة عَلَی وَجْهَینِ: رُؤْیة الْقَلْبِ وَ رُؤْیة الْبَصَرِ؛ فَمَنْ عَنَی بِرُؤْیة الْقَلْبِ فَهُوَ مُصِیبٌ، وَ مَنْ عَنَی بِرُؤْیة الْبَصَرِ فَقَدْ کفَرَ بِاللَهِ وَ بِـَایاتِهِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی، قَالَ: سُئِلَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلَامُ فَقِیلَ: یا أَخَا رَسُولِ اللَهِ! هَلْ رَأَیتَ رَبَّک؟! فَقَالَ: وَ کیفَ أَعْبُدُ مَنْ لَمْ أَرَهُ؟! لَمْ تَرَهُ الْعُیونُ بِمُشَاهَدَة الْعِیانِ؛ وَلَکنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَآئِقِ الإیمَانِ.
«حضرت لبخندی زد، پس از آن فرمود: ای معاویه! چقدر زشت است برای مردی که هفتاد سال یا هشتاد سال در مُلک و حکومت خدا زندگی کند و از نعمتهای وی بخورد، آنگاه به خداوند آنطور که باید و شاید معرفت نداشته باشد! سپس حضرت علیه السّلام فرمود: ای معاویه! تحقیقاً محمّد صلّی الله علیه وآله پروردگار تبارک و تعالی را با مشاهدهٔ چشمهای ظاهری عیاناً ندیده است.
دیدن بر دو قسم میباشد: رؤیت دل و رؤیت چشم؛ کسیکه مراد از رؤیت را دیدار دل بداند او درست گفته و مصیب بوده است، و کسیکه مراد از رؤیت را دیدار دیدگان بداند او به خداوند و به آیات او کفر آورده است.
برای من حدیث کرد پدرم از پدرش از حسین بن علی، که وی گفت: از أمیرالمؤمنین علیه السّلام پرسیدند:
ای برادر رسول خدا! آیا پروردگارت را دیدهای؟!
در پاسخ گفت: و چگونه من پرستش نمایم کسی را که ندیده باشم؟! خدا را چشمان ظاهر نمیتواند ببیند ولیکن دلها با حقائق ایمانی میبینند…»[۱۴]
دلالت صریح روایت بر این است که دیدار خداوند در همین دنیا و برای نوع بشر، از طریق ادراک قلبی و حسّ درونی ممکن است.
براساس این ملاک، آیاتی که دعوت به لقاءالله میکنند مستند وحیانی و کلامی عارف شیعی برای دعوت به عرفان به معنی «شهود قلبی وجود بینهایت خداوند» است؛ آیاتی مانند:
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکمْ یوحی إِلَی أَنَّما إِلهُکمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِک بِعِبادَهٔ رَبِّهِ أَحَدا[۱۵]
وَ الَّذینَ کفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِک یئِسُوا مِنْ رَحْمَتی وَ أُولئِک لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ[۱۶]
مؤلف در کتاب اللهشناسی ضمن تفسیر آیه «مَنْ کانَ یرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیم»[۱۷] از علامه طباطبایی چنین نقل میکند:
لقاء الله منحصر به قیامت نیست و معنی حقیقی آن مراد است که عبارتست از: وُقوفُ الْعَبْدِ مَوْقِفًا لا حِجابَ بَینَهُ وَ بَینَ رَبِّهِ؛ یعنی مراد از لقآء الله قرار گرفتن انسان در موقعیتی است که هیچ حجابی میان او و میان پروردگارش نباشد چه در این دنیا و چه در آخرت.[۱۸]
مؤلف قدسسره در مورد «مقام ولایت» در کتاب امامشناسی چنین بیان کرده است:
هر جا که لفظ ولایت، و یا ولی، و یا مولی، و غیر آنها را یافتیم، و قرینهای بخصوص نبود که دلالت بر خصوص یکی از مصادیق آن کند، باید معنای کلی ولایت را که عبارتست از اینکه: «میان دو چیز هیچ حجاب و فاصلهای نباشد»[۱۹] در نظر بگیریم؛ مثلا اگر گفته شد: ولایت از آن خداست باید گفت: مراد، معیت خداوند با همه موجودات است. و اگر گفته شود فلان کس به مقام ولایت رسیده است، باید گفت: مراد آنستکه در مراحل سیر و سلوک و عرفان و شهود الهی، به مرحلهای رسیده است که هیچ یک از حجب نفسانیه، بین او و حضرت حق نیستند و تمام شوائب فرعونیت و ربوبیت در وجود او مضمحل گردیده، و به مقام عبودیت مطلقه و بندگی محضه حضرت حق جلوعز نائل گردیده است.[۲۰]
محور دوم: هویت عرفان شیعی به مثابهٔ روش (جاری ساختن اراده خداوند به جای اراده خود و ادراک او به جای ادراک خویش)
در رساله لباللباب آمده است:
«…باید دانست که وصول بدین مقامات و درجات بدون اخلاص در راه حقّ صورت نبندد و تا سالک به منزل مخلّصین نرسد کشف حقیقت چنانکه باید برای او نخواهد شد. بدانکه اخلاص و خلوص بر دو قسم است:
اول: خلوص دین و طاعت از برای خدای تعالی؛ دوم: خلوص خود را از برای او.
و دلالت بر اوّل دارد کریمه شریفه: وَ مَا امِرُوا الا لِیعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ[۲۱] و بر دوم دلالت دارد کریمه شریفه: سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُون إلَّا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصینَ.[۲۲]
سالک پس از طی مرحله زهد نسبت به تعلقات دنیوی، تازه متوجّه خواهد شد که علاقه مفرطی به ذات خود دارد و نفس خود را تا سر حدّ عشق دوست دارد، هرچه بجا میآورد و هر مجاهده که میکند همه و همه ناشی از فرط حبّ به ذات خود است، زیرا که یکی از خصوصیات انسان آنست که حبّ به ذات خود دارد، همه چیز را فدای ذات خود مینماید و برای بقای وجود خود، از از بین بردن و نابود نمودن هیچ چیز دریغ نمیکند. از بین بردن این غریزه بسیار صعب و مبارزه با این حسّ خودخواهی از اشکل مشاکل است، و تا این حسّ از بین نرود و این غریزه نمیرد نور خدا در دل تجلّی نمیکند، و به عبارت دیگر تا سالک از خود نگذرد به خدا نمیپیوندد.
سالک باید به وسیله استمداد از الطاف الهیه و امدادهای پیاپی رحمانیه رشته محبّت به ذات خود را سست و رفته رفته ضعیف نموده تا بالأخره پاره کند و به این صنم درونی که سررشته تمام مفاسد است کافر گردد و او را یکباره فراموش بنماید تا به طوری که عند التأمّل و التحقیق تمام کارهای او برای ذات اقدس الهی باشد و حبّ به ذات او به حبّ به خدای خود تبدیل گردد، و این بر اساس مجاهده انجام میگیرد. پس از طی این مرحله سالک دیگر علقه به بدن و آثار بدن و حتّی به روح خود را که پاره نموده ندارد، هر کار که کند برای خداست و بر همین اساس دیگر سالک حقّ ندارد طالب کشف و کرامات بوده، عملی برای تحقّق آن انجام دهد یا برای طی الأرض و اخبار از مغیبات و اطّلاع بر ضمایر و اسرار و تصرّف در موادّ کاینات ذکری بگوید و ریاضتی بکشد و برای استکمال و بروز قوای نفسانی به ای وجه و صورهٔ عملی انجام دهد زیرا چنین کسی در راه رضای محبوب قدم برنمیدارد، خدای را عبادت نکرده و مخلص نخواهد بود بلکه نفس خود را معبود خود ساخته و برای برآورده شدن حاجات او و تحقّق پذیرفتن استعدادات او گام میزند گرچه لفظا بدین منکر اعتراف نکند و ظاهرا تمام عبادتش را برای خدا انجام دهد….»
علامه مؤلف قدسسره در مقام ارائه مستند روایی این مطلب در کتاب اللهشناسی شرح تفصیلیای را از روایت «قرب فرائض و قرب نوافل» بیان کرده است:
«….امّا سند روایت از طریق شیعه: الشّیخ الثّقة الجلیل الاقدم أبی جعفر أحمد بن محمّد ابن خالد البَرقی که مقدّم بر کلینی بوده و در سلسله مشایخ اجازات او قرار دارد، در کتاب «المحاسن» خود، از أحمد بن أبی عبدالله برقی، از عبدالرّحمن بن حَمّاد، از حَنّان بن سَدیر، از أبیعبدالله علیه السّلام روایت کرده است که:
قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیهِ وَ ءَالِهِ: قَالَ اللَهُ: مَا تَحَبَّبَ إلَی عَبْدِی بِشَیءٍ أَحَبَّ إلَی مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَیهِ. وَ إنَّهُ لَیتَحَبَّبُ إلَی بِالنَّافِلَهٔ حَتَّی أُحِبَّهُ. فَإذَا أَحْبَبْتُهُ کنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِی یبْصِرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِی ینْطِقُ بِهِ، وَ یدَهُ الَّتِی یبْطِشُ بِهَا، وَ رِجْلَهُ الَّتِی یمْشِی بِهَا، إذَا دَعَانِی أَجَبْتُهُ، وَ إذَا سَأَلَنِی أَعْطَیتُهُ.[۲۳]
علاّمه مجلسی رحمة الله علیه در تشریح این روایت شش وجه ذکر کرده و در وجه ششمین گوید[۲۴]: این وجه رفیعتر، و دلنشینتر، و شیرینتر، و دقیقتر، و لطیفتر، و پنهانتر میباشد از وجوه گذشته. و آن این استکه: عارف چون از شهوات خود و از اراده خود بیرون شود، و محبّت حقّ بر عقل و روح و مسامع و مشاعرش متجلّی گردد و جمیع امورش را به خداوند تفویض نماید، و در مقام تسلیم و رضا به همه مقدّرات و احکام پروردگارش گردد؛ در اینحال حضرت پروردگار سبحانه متصرّف در عقل و قلب و قوای او میشود و امور وی را طبق آنچه را که خدا دوست دارد و میپسندد تدبیر میکند. بنابراین او اشیاء را بر منهاج مشیت و اراده مولایش طلب مینماید؛ همانطور که خداوند سبحانه در حال خطاب به آنان گفته است: وَ مَا تَشَآءُونَ إِلَّا أَن یشَآءَ اللَهُ.[۲۵]
شیخ طوسی قدَّس اللهُ سرَّه القُدّوسی گفته است: عارف چون از نفسش منقطع شود و به حقّ متّصل گردد، تمام قدرتها را مستغرق در قدرت حقّ میبیند که به جمیع مقدورات تعلّق یافته است. و تمام علمها را مستغرق در علم حقّ میبیند که چیزی از موجودات از آن پنهان نمیباشد. و جمیع ارادهها و خواستها را مستغرق در اراده او میبیند که چیزی از ممکنات انفکاک از آن ندارند. بلکه کلّ وجود و کلّ کمال وجود را صادر از حقّ و فائض از جانب او مینگرد. بناءً علیهذا در آن حالت، حقّ چشم او میگردد که با آن میبیند، و گوش او میشود که با آن میشنود، و قدرت او میشود که با آن کار مینماید، و علم او میگردد که با آن میداند، و جود او میشود که با آن میبخشد. و در آنصورت عارف در حقیقت و واقع الامر متخلّق به «أخلاق الله» گشته است…»[۲۶]
محور سوم: عرفان شیعی به مثابهٔ یک مکتب (تلاش علمی و عملی برای دستیابی به نگرش توحیدی به تمام موجودات)
مؤلف رحمة الله علیه در رساله لب اللباب چنین نوشته است:
«…سالک در اثر مراقبه تامّ و اهتمام شدید به آن و در اثر توجّه به نفس، به تدریج چهار عالم بر او منکشف خواهد شد:
عالم توحید افعال، توحید صفات، توحید اسماء و توحید ذات.
سالک در هر یک از عوالم چهارگانه فوق مقداری از اثر وجودی خود را از دست میدهد و گم میکند تا بالأخره اصل وجود و هستی خود را گم میکند.
در عالم اوّل که به مقام فنای در فعل میرسد میفهمد که فعل از او یا دیگر موجودات سر نمیزند بلکه از خداست در اینجا تمام آثار فعلی خود را از دست میدهد.
و در عالم دوّم چون به تجلّی صفاتی میفهمد که علم و قدرت و سایر صفات انحصارا اختصاص به ذات حقّ سبحانه و تعالی دارد در اینجا صفات خود و دیگر موجودات را از دست میدهد و آنها را گم میکند و دیگر جز صفت خدا نمییابد.
و در عالم سوّم چون تجلّی اسمائی میشود ادراک میکند که عالم و قادر اوست جلّ جلاله، در اینجا اسماء خود و دیگر موجودات را گم میکند و دیگر در خود نمییابد.
و در عالم چهارم که تجلّی ذاتی است وجود خود را گم میکند و ذات خود را از دست میدهد و دیگر ابدا خود و دیگر موجودات را نمییابد و فقط ادراک ذات مقدّس حضرت خداوند است…»[۲۷]
در کتاب الله شناسی مستندات بحث اینگونه آمده است:
«…خداوند در سوره فصلت، آیه ۵۳ میفرماید:
سَنُرِیهِمْ ءَایـتِنَا فِی الافَاقِ وَ فِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی’ یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلَی کلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ * أَلآ إِنَّهُمْ فِی مِرْیهٔ مِن لِقَآءِ رَبِّهِمْ أَلآ إِنَّهُ و بِکلِّ شَیءٍ مُحِیطٌ.
«به زودی ما آیات خودمان را به ایشان در موجودات نواحی جهان و در وجود خودشان نشان خواهیم داد تا برای آنان روشن شود که: نشان داده شده (آیهای که نشانه ماست) حقّ است. آیا برای پروردگارت این کفایت نمیکند که او بر هر چیز شاهد و حاضر و ناظر میباشد؟! آگاه باش که ایشان در لقاء و دیدار پروردگارشان در شک و تردید بسر میبرند! آگاه باش که تحقیقاً او بر تمام چیزها محیط میباشد! »
باید دانست در اینجا نکتهای است عظیم و شاهدی قویم برای توحید حقّ متعال، و آن این است که: حقّ عبارت میباشد از «آیاتنا» یعنی آیات و علائم و نشانههائیکه خداوند در آفاق و نفوس قرار داده است برای توحید خود.
جمیع موجودات ماسوی الله، آیات خدا هستند؛ خواه در جهان خارج از نفس بنیآدم، و خواه در نفوس بنیآدم. لهذا هیچیک از مخلوقات، وجود استقلالی ندارند؛ بلکه همگی آیات و نشانهها و آئینهها و مرائی جمالنمای ذات اقدس حقّ میباشند. و چون این آیهها و آئینهها ابداً جنبهٔ خودنمائی ندارند بلکه همهشان خدا نما هستند، بنابراین در هر یک یک از آنها میتوان خدا را دید. زیرا آیه بِما هی آیه فقط جهت ارائهٔ صاحب آیه میباشد، و خود را به هیچوجه من الوجوه نشان نمیدهد. آئینهٔ صاف بدون رنگ و زنگار و بدون موج، عین صورت انسان را نشان میدهد؛ اگر چیزی را در آن تغییر دهد، آئینه خراب است و عنوان حکایت ندارد و قیمت ندارد. علیهذا آئینهٔ صاف و آب صاف و هوای روشن صاف که عنوان حکایت دارند بقدری آیتیت در آنها قوی میباشد که تو گوئی: آئینه و آب و هوائی نیست، هرچه هست موجودات برابر آئینه و داخل آب و مُشاهَد در ماورای نور و هوا هستند. یعنی آیه عین صاحب آیه است. و اگر آیه را به نظر آیتیت بنگریم، درست خواهیم دید: غیر از ذوالآ یه چیزی نیست.
این آیه میفهماند که حقیقت آفاق و انفس، وجود حقّ متعال است و آنها شیئیتی مابإزاء خود ندارند؛ چون به عنوان آیه و علامت و نشانه گرفته شدهاند. در هر چیزی که بنگری خدا نمایان است. وجود اقدس حقّ واحد است که در آفاق و انفس ظهور نموده و تجلّی پیدا کرده است….»[۲۸]
برای مستند روایی، در کتاب امامشناسی آمده است:
«..امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهجالبلاغه فرمود: أوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتِهِ وَ کمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصدیقُ به ، وَ کمالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کمَالُ تَوْحِیدُهُ الإخْلَاصُ لَهُ، وَ کمَالُ الإخْلَاصِ لَهُ نَفْی الصِّفَاتِ عّنهُ لِشَهَادَهٔ کلِّ صِفَة أنَّهَا غَیرُ المَوْصُوفِ، وَ شَهَادَة کلِّ مَوْصُوفٍ أنَّهُ غَیرُ الصِفَة.[۲۹]
«اوّل دین معرفت و شناخت اوست. و کمال معرفت او، تصدیق به او و گرویدن به اوست. و کمال تصدیق به او، یگانه کردن و واحد دانستن اوست. و کمال توحید و یگانه قرار دادن او، اخلاص برای اوست که قلباً و ذهناً و عملاً فقط بر او نظر کرد، و برای او عمل نمود و وجود و سرّ را برای او پاکیزه کرد. و کمال اخلاص و آخرین درجهاش در آن است که صفات او را از ذات اقدسش نفی کرد و صفتی غیر از ذات و زائد بر ذات برای او قائل نشد، زیرا که هر صفتی با عنوان و وصف خود شاهدی است گویا بر اینکه غیر از موصوف است، و هر موصوفی با عنوان موصوفیت خود شاهدی است گویا بر اینکه غیر از صفت است.»
کلید مسأله در عبارتِ «نفی الصفات عنه» است که موجب کمال توحید میشود، در تفسیر این عبارت علامه مؤلف قدسسره در کتاب توحید علمی و عینی آورده است:
«..این گفتار بدیعترین کلامی است که در توحید آمده است و محصّل آن این است که: کمال معرفت آن وقت است که منتهی به نفی صفات از ذات گردد؛ و اثبات صفات برای ذات مستلزم اثبات وحدت عددیه است که لازمهاش تحدید و تعین ذات است. پس عرفان خداوند ایجاب میکند که وحدت عددی را از او نفی کنیم؛ و البته وحدت بالصّرافه برای او لازم است.
امّا مسألهٔ نفی صفات از ذات را بدین طریق بیان فرموده است که: اوّلِ دین شناخت اجمالی خداست؛ و کمال این شناخت، إذعان واعتراف و خضوع در برابر اوست؛ و کمال این اعتراف و تصدیق و خضوع آن است که بنده تمام حقوق إلهیه را از صفات، و آنچه نصیب از وجود و کمال است اختصاصاً برای او قرار دهد؛ و حیات و علم و قدرت و رزق و خلق و إحیاء وا ءماته و إعطاء و منع و بقیهٔ صفات را منحصراً از وی بداند؛ و در صفات خدا شریکی برای او قرار ندهد. در این موطن از إخلاص، نیز بنده مشاهده میکند که: این صفاتی را که به ذات اقدس نسبت داده است، معانی و مفاهیم محدودهای میباشند که بعضی مباین و منافی بعضی دگرند؛ مثلاً مفهوم علم غیر از حیات است، و غیر از قدرت است. زیرا وقتی ما معنای علم را تصوّر مینمائیم، از معنای حیات و قدرت منصرف هستیم؛ و أبداً معنای آنها را در علم نمییابیم؛ و چون معنای علم را تصوّر میکنیم، از معنای ذات نیز انصراف داریم. فلهذا این مفاهیم و علوم و مدرکات ما آنطور که باید منطبق بر حقّ عزّ اسمه نمیشود؛ و نمیتواند ذات بحت و بسیط و غیر مرکب را حکایت کند. زیرا که چون ذات را با این اوصاف که همگی درحدّ ماهوی محدود میباشند؛ تصورّ کنیم؛ ذات مرکبی راتصور نمودهایم. بنابراین ضرورت ایجاب میکند که: شخص مُخْلِص که در عرفان ربّ به این حدّ إخلاص فائز آمده است، اعتراف به عجز خود از معرفت بنماید؛ و به نقصان و درد بدون درمان خود اقرار کند؛ و تمام این صفات کثیره را که برای ذات حقّ اثبات کرده است، نفی نماید؛ و پیوسته تماشای ذات حقّ را بدون عنوان کثرت و صفت و معنای زائدی بنماید. اینجاست که میفرماید: وَ کمالُ الإخلاص لَهُ نَفْی الصِّفاتِ عَنْه…»[۳۰]
چنین حقیقتی را امیرالمؤمنین علیهالسلام در روایتی دیگر اینگونه توصیف میفرمایند:
التَّوحِیدُ ظَاهِرُهُ فِی بَاطِنِهِ؛ وَ بَاطِنُهُ فِی ظَاهِرِهِ. ظَاهِرُهُ مَوْصُوفٌ لَا یرَی، و باطِنُهُ مَوْجُودٌ لَا یخْفَی. یطْلَبُ بِکلِّ مَکانٍ؛ وَ لَمْ یخْلُ مِنْهُ مَکانٌ طَرْفَهٔ عَینٍ. حاضِرٌ غَیرُ مَحْدودٍ؛ وَ غایبٌ غَیرُّ مفقُودٍ.[۳۱]
نتیجه اینکه خداوند، وجود بینهایتی است که تمام هستی جلوات و ظهورات او هستند و هیچ موجودی در قبال او وجود استقلالی ندارد و به تعبیر علیبنموسیالرضا علیهالسلام، سایههایی بیش نیستند.[۳۲]
محور چهارم: راهبرد عرفان شیعی (ایجاد خلوص ذاتی با ابزار معرفت نفس)
در محور دوم، راجع به خلوص ذاتی، مطالب و مستندات ارائه گردید[۳۳]؛ آنچه در این قسمت عرضه میشود، تبیین ابزار تحقق این خلوص ذاتی است که «معرفت نفس» باشد.
توصیف کیفیت عملی سلوک الی الله در این قسمت، از شاخصهای صریح در جداسازی فضای عرفان شیعی با دیگر مدعیان عرفان است.
در رساله لباللباب چنین آمده است:
«…طریقه مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی رضوان الله علیه عبارت بوده است از التزام در امر مراقبه، یعنی اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانهٔ آن:
اوّل درجه مراقبه اینست که سالک از محرّمات اجتناب کرده و تمامی واجبات را اتیان کند، و در این دو امر به هیچ وجه من الوجوه مسامحه نورزد.
دوّم درجه، آنست که مراقبه را شدید نموده و سعی کند هر چه میکند برای رضای خدا باشد و از اموری که لهو و لعب نامیده میشود اجتناب نماید. و چون در این مرتبه اهتمام نمود برای او تمکن پیدا میشود که دیگر خود را نباخته و این خودداری در او به سر حدّ ملکه برسد.
سوّم درجه، آنست که پروردگار جهان را پیوسته ناظر خود ببیند، و کمکم اذعان و اعتراف مینماید که خدای متعال در همه جا حاضر و ناظر همه مخلوقات است. و این مراقبه در تمام حالات و در همه اوقات باید رعایت شود.
چهارم درجه، مرتبهای است از این عالیتر و کاملتر و آن اینست که خودش خدای را حاضر و ناظر ببیند و به طور اجمال مشاهده جمال الهی نماید.
چون سالک بدین مرتبه رسد برای آنکه بتواند به کلّی اغیار را از ذهن خود خارج کند باید نفی خاطر را در ضمن یکی از اعمال عبادیه به جای آورد، چه جایز نیست در شرع مقدّس توجّه به سنگ یا چوب کند زیرا اگر در همان لحظات توجّه، مرگ او را دریابد چه جواب خواهد گفت؟ امّا نفی خواطر در ضمن ذکر و با حربه ذکر، عبادت است و ممدوح شرع و بهترین طریق آن توجّه به نفس است که اسرع طرق است برای نیل به مقصود.
طریق «توجّه به نفس» طریقه مرحوم آخوند ملا حسین قلی بوده است و شاگردان ایشان همه طریق معرفت نفس را میپیمودهاند که ملازم معرفت ربّ خواهد بود….»[۳۴]
در بررسی مستند روایی این بحث آمده است:
مستند مرتبه اول مراقبه: إِنَّمَا أَصْحَابِی مَنِ اشْتَدَّ وَرَعُهُ وَ عَمِلَ لِخَالِقِهِ وَ رَجَا ثَوَابَهُ هَؤُلَاءِ أَصْحَابِی.[۳۵] «حضرت صادق علیهالسلام میفرمایند: رفقاء و منتسبین به من فقط کسانی هستند که با تمام وجود از محرمات دوری کنند و برای رضای خدا کار کنند.»
مستند مرتبه دوم مراقبه: لِیکنْ لَک فِی کلِّ شَیءٍ نِیهٔ حَتَّی فِی النَّوْمِ وَ الْأَکلِ.[۳۶] «حضرت صادق علیهالسلام در توصیه به محمدبنمسلم میفرمایند: در تمام حرکات و سکنات حتی برای خوابیدن و خوردن، انگیزهٔ خدایی داشته باشد.»
مستند مرتبه سوم و چهارم مراقبه: اعْبُدِ اللَّهَ کأَنَّک تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یرَاک.[۳۷] «پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در توصیه به ابوذر میفرمایند: آنگونه خدا را عبادت کن که گویا او را میبینی و اگر نمیتوانی اینطور خدا را عبادت کنی حداقل طوری عبادت کن که گویا او همواره تو را میبیند.»
عبادت در مرحلهای که خدا او را میبیند، مربوط به مرحله سوم است و عبادت در مرحلهای که او خدا را حاضر و ناظر میبیند مربوط به مرحله چهارم است.
مستند «توجه به نفس»، آیه شریفه «وَ فی أَنْفُسِکمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ»[۳۸] است؛ همچنین کریمه شریفهٔ «یا أیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ انْفُسَکمْ لا یضُرُّکمْ مَنْ ضَلَّ اذَا اهْتَدَیتُمْ»[۳۹] بدان دلالت دارد. علامه طباطبایی رحمة الله علیه در تفسیر این آیه چنین نوشتهاند:
«…اینکه فرمود: علیکم انفسکم (بر شما باد نفستان)، مقصود این است که شما ملازمت کنید نفس خود را از جهت اینکه نفس شما راه هدایت شما است، نه از جهت اینکه نفس یکی از رهروان راه هدایت است، به عبارت دیگر اگر خدای تعالی مؤمنین را در مقام تحریک به حفظ راه هدایت امر میکند به ملازمت نفس خود، معلوم میشود نفس مؤمن همان طریقی است که باید آن را سلوک نماید، بنا بر این نفس مؤمن طریق و خط سیری است که منتهی به پروردگار میشود، نفس مؤمن راه هدایت اوست، راهی است که او را به سعادتش میرساند….»[۴۰]
در بررسی مستند روایی «معرفت نفس» در کتاب نورملکوت قرآن چنین آمده است:
درون شناسی، و معرفت نفس، همان معرفت حضرت معبود است چرا که امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبـَّهُ[۴۱] «هر کس خودش را شناخت، پروردگارش را شناخته است.»
علامه مؤلف در پاورقیهای رساله سیروسلوک بحرالعلوم آورده است:[۴۲]
بعضی حجاب بین خدا و انسان را فقط یک حجاب که «نفس» باشد دانستهاند و عرفان آن را راه نجات دانستهاند که: مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ؛ یا تزکیه و تطهیر آن که قَدْ أفلَحَ مَن زَکیها[۴۳] یا عبور از آن که أمات نَفسَهُ وَ أحیی قَلْبَهُ. و بعضی آن را عبارت از دنیا گرفتهاند و مقصود از دنیا در اینجا «ما سِوی الله» است چنانکه فرمود: اُخرِجوا مِنَ الدُّنیا قُلُوبِکم قَبْلَ أن تَخْرُجَ مِنها أبْدانُکمْ[۴۴].
توضیحی در مورد معرفت نفس و توجه به نفس:
از آنجایی که خداوند محدود نیست پس قابل تصور با ذهن نیست و از آنجایی که ادراکات حضوری انسان دارای شکل و صورت نیست پس قابلیت پذیرش ادراکات مجرد را دارد و به همین سبب ادراک خداوند با قلب مورد تایید روایات قرار گرفته است (تراه القلوب).
نتیجهٔ مطلب فوق این خواهد بود که برای حرکت به سوی معرفت پروردگار پس از آموزشهای ذهنی لازم برای یافتنِ جهت صحیح، باید از ابزار علم حضوری استفاده کرد. تنها ابزار علم حضوری انسان، «نفس» اوست.
از سوی دیگر اگر تمام موجودات تجلیات خداوند هستند و وجودی از خود ندارند و با تدبُّر باید از ظاهر و تعینات آنها گذشت و به اصل وجودِ متصل به بینهایتِ آنها رسید، پس با توجه و تدبر در «نفس» که یکی از مخلوقات الهی است و مصداق «نفخت فیه من روحی»[۴۵] است میتوان به وجود بینهایت خداوند متصل شد.
مقصود از «معرفت نفس»، همین است که انسان با «توجه به نفس»، به دنبال عبور از ظاهرِ نفس و احساسِ محدودِ «خودیت» باشد و به اصل وجودِ «نفس» برسد، همانگونه که با تدبر در مخلوقات، از ماهیت آنها عبور میکند و به اصل وجود و منشأ وجود آنها متوجه میشود.[۴۶]
انسان تا از محدودیت ادراکی عبور نکند نمیتواند به ادراک وجود بینهایت موفق شود؛ محدودیت ادراکی انسان در ادراک «خود» قرار گرفته است و با توجه کردن به حاقّ نفس میتواند به تدریج از این محدودیت ادراکی عبور کند؛ آنچه در عرفان از آن به «فناء» تعبیر میشود دقیقاً به معنی عبور از محدودیتهای ادراکی نفس است نه بمعنی نیستی و پوچ شدن.
مؤلف در کتاب روح مجرد که یادنامه عارف کامل حاج سیدهاشم حداد قدسسره است اینگونه نوشته است:
«…کسیکه عملاً نه علماً به مقام ولایت میرسد و ولی خدا میشود و خدا ولی او میگردد، همهٔ اعمالش و کردارش و صفاتش، فعل و کردار و صفات خدا میشود. نه اینکه او خدا میشود و یا خدا از خود چیزی را بریده و جدا کرده به او میدهد، یا آنکه از خود چیزی را نبریده و جدا ننموده ولیکن به او هم مشابه آنچه را که خودش دارد عنایت میکند. اینها همه غلط است و نادرست. بلکه بواسطهٔ شدّت صفا و خلوصی که بنده پیدا نموده است، از هستی مجازی و اعتباری بیرون آمده و فانی در ذات خدا شده و خداوند در او تجلّی نموده است. یعنی وجودش و سرّش و واقعیتش آینهٔ محض و مرآت تمام و کمال جمال و جلال ذات احدیت گشته و خدا نما شده است. ممکنالوجود هرچه هم ترقّی کند و بالا و بالاتر رود، محال است چیزی را از خدا اخذ نماید و به خود نسبت دهد. و اصولاً معنی ترقّی و صعود، غیرِ از دست دادن شوائب هستی، و خلوص و اخلاص در راه خداوند، و پیمودن درجات و مراتب فناء فیالله چیز دگری نمیباشد؛ و جز تحقّق به حقیقت معنی عبودیت محضه و سجدهٔ مطلقه و خاکساری بدون قید، چیز دیگری نیست…»[۴۷]
نتیجهٔ بحث:
عرفانِ شیعی، براساس راهبری معصومین علیهمالسلام، طالبین را به سوی «لقاءالله» دعوت میکند و این لقاء را «شهود قلبی وجود بینهایت خداوند» میداند و روش لازم برای این حرکت را تلاش برای دستیابی به «خلوص ذاتی» میشمارد و خلوص ذاتی را عبور از خود و ادراک خود، میداند تا اراده و ادراک حضرت دوست در وجود او تجلی کند و فرد به مقام «ولایت» برسد؛ مقامی که هیچ حجاب ادراکی میان او و خداوند وجود ندارد.
روایت قدسی زیر که از امیرالمؤمنین علیهالسلام و او از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در معراج وارد شده است عصاره عرفان شیعی است که کیمیای «عشق و محبت الهی» را سبب ایجاد خلوص ذاتی و خلوص ذاتی را سبب ایجاد شهود قلبی او برشمرده است:
«…أَمَّا الْعَیشُ الْهَنِیءُ فَهُوَ الَّذِی لَا یفْتُرُ صَاحِبُهُ عَنْ ذِکرِی وَ لَا ینْسَی نِعْمَتِی وَ لَا یجْهَلُ حَقِّی یطْلُبُ رِضَای فِی لَیلِهِ وَ نَهَارِهِ وَ أَمَّا الْحَیاة الْبَاقِیة فَهِی الَّتِی یعْمَلُ لِنَفْسِهِ حَتَّی تَهُونَ عَلَیهِ الدُّنْیا وَ تَصْغُرَ فِی عَینِهِ وَ تَعْظُمَ الْآخِرَة عِنْدَهُ وَ یؤْثِرَ هَوَای عَلَی هَوَاهُ وَ یبْتَغِی مَرْضَاتِی وَ یعَظِّمَ حَقَّ عَظَمَتِی وَ یذْکرَ عِلْمِی بِهِ وَ یرَاقِبَنِی بِاللَّیلِ وَ النَّهَارِ عِنْدَ کلِّ سَیئَة أَوْ مَعْصِیة وَ ینَقِّی قَلْبَهُ عَنْ کلِّ مَا أَکرَهُ وَ یبْغِضَ الشَّیطَانَ وَ وَسَاوِسَهُ وَ لَا یجْعَلَ لِإِبْلِیسَ عَلَی قَلْبِهِ سُلْطَاناً وَ سَبِیلًا فَإِذَا فَعَلَ ذَلِک أَسْکنْتُ قَلْبَهُ حُبّاً حَتَّی أَجْعَلَ قَلْبَهُ لِی وَ فَرَاغَهُ وَ اشْتِغَالَهُ وَ هَمَّهُ وَ حَدِیثَهُ مِنَ النِّعْمَة الَّتِی أَنْعَمْتُ بِهَا عَلَی أَهْلِ مَحَبَّتِی مِنْ خَلْقِی وَ أَفْتَحُ عَینَ قَلْبِهِ وَ سَمْعِهِ حَتَّی یسْمَعَ بِقَلْبِهِ وَ ینْظُرَ بِقَلْبِهِ إِلَی جَلَالِی وَ عَظَمَتِی وَ أُضِیقُ عَلَیهِ الدُّنْیا وَ أُبْغِضُ الدُّنْیا وَ أُبْغِضُ إِلَیهِ مَا فِیهَا مِنَ اللَّذَّاتِ وَ أُحَذِّرُهُ مِنَ الدُّنْیا وَ مَا فِیهَا کمَا یحَذِّرُ الرَّاعِی غَنَمَهُ مِنْ مَرَاتِعِ الْهَلَکة فَإِذَا کانَ هَکذَا یفِرُّ مِنَ النَّاسِ فِرَاراً وَ ینْقُلُ مِنْ دَارِ الْفَنَاءِ إِلَی دَارِ الْبَقَاءِ وَ مِنْ دَارِ الشَّیطَانِ إِلَی دَارِ الرَّحْمَنِ یا أَحْمَدُ وَ لَأُزَینَنَّهُ بِالْهَیبَة وَ الْعَظَمَة فَهَذَا هُوَ الْعَیشُ الْهَنِیءُ وَ الْحَیاة الْبَاقِیة وَ هَذَا مَقَامُ الرَّاضِینَ فَمَنْ عَمِلَ بِرِضَای أُلْزِمُهُ ثَلَاثَ خِصَالٍ أُعَرِّفُهُ شُکراً لَا یخَالِطُهُ الْجَهْلُ وَ ذِکراً لَا یخَالِطُهُ النِّسْیانُ وَ مَحَبَّة لَا یؤْثِرُ عَلَی مَحَبَّتِی مَحَبَّة الْمَخْلُوقِینَ فَإِذَا أَحَبَّنِی أَحْبَبْتُهُ وَ أَفْتَحُ عَینَ قَلْبِهِ إِلَی جَلَالِی وَ لَا أُخْفِی عَلَیهِ خَاصَّة خَلْقِی وَ أُنَاجِیهِ فِی ظُلَمِ اللَّیلِ وَ نُورِ النَّهَارِ حَتَّی ینْقَطِعَ حَدِیثُهُ مَعَ الْمَخْلُوقِینَ وَ مُجَالَسَتُهُ مَعَهُمْ وَ أُسْمِعُهُ کلَامِی وَ کلَامَ مَلَائِکتِی وَ أُعَرِّفُهُ السِّرَّ الَّذِی سَتَرْتُهُ عَنْ خَلْقِی وَ أُلْبِسُهُ الْحَیاءَ حَتَّی یسْتَحْیی مِنْهُ الْخَلْقُ کلُّهُمْ وَ یمْشِی عَلَی الْأَرْضِ مَغْفُوراً لَهُ وَ أَجْعَلُ قَلْبَهُ وَاعِیاً وَ بَصِیراً وَ لَا أُخْفِی عَلَیهِ شَیئاً مِنْ جَنَّة وَ لَا نَارٍ وَ أُعَرِّفُهُ مَا یمُرُّ عَلَی النَّاسِ فِی یوْمِ الْقِیامَة مِنَ الْهَوْلِ وَ الشِدَّة وَ مَا أُحَاسِبُ الْأَغْنِیاءَ وَ الْفُقَرَاءَ وَ الْجُهَّالَ وَ الْعُلَمَاءَ وَ أُنَوِّمُهُ فِی قَبْرِهِ وَ أُنْزِلُ عَلَیهِ مُنْکراً وَ نَکیراً حَتَّی یسْأَلَاهُ وَ لَا یرَی غَمْرَة الْمَوْتِ وَ ظُلْمَة الْقَبْرِ وَ اللَّحْدِ وَ هَوْلَ الْمُطَّلَعِ ثُمَّ أَنْصِبُ لَهُ مِیزَانَهُ وَ أَنْشُرُ دِیوَانَهُ ثُمَّ أَضَعُ کتَابَهُ فِی یمِینِهِ فَیقْرَؤُهُ مَنْشُوراً ثُمَّ لَا أَجْعَلُ بَینِی وَ بَینَهُ تَرْجُمَاناً فَهَذِهِ صِفَاتُ الْمُحِبِّین…»[۴۸]
کاربرد و توصیه عملی بحث:
صراط مستقیم در جمع میان ظاهر و باطن است و تا وقت باقی است باید دست به راه عرفان و سلوک الی الله زد.
منابع:
- قرآن کریم
- نهجالبلاغه، نسخه صبحی صالح
- الکافی، محمد بن یعقوب کلینی (متوفی ۳۲۹ هجری قمری)، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵
- الاحتجاج، ابومنصور احمد بن علی طبرسی (متوفی قرن ششم)، انتشارات مرتضی مشهد، ۱۴۰۳
- إرشاد القلوب، حسن بن ابی الحسن دیلمی، انتشارات شریف رضی، ۱۴۱۲ هجری قمری
- وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، مؤسسه آل البیت علیهمالسلام قم، ۱۴۰۹ هجری قمری
- التوحید، شیخ صدوق، انتشارات اسلامیه
- مصباح الشریعه، انتشارات دارالاحیاء
- امالی، شیخ صدوق، انتشارات اسلامیه
- بحارالأنوار، انتشارات اسلامیه
- المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقی، دار الکتب الإسلامیهٔ قم، ۱۳۷۱ هجری قمری
- المیزان، علامه طباطبائی، انتشارات اسماعیلیه
- مرآهالعقول، علامه مجلسی، انتشارات اسلامیه
- المفردات، راغب اصفهانی، انتشارات اسماعیلیه
- اللهشناسی، علامه حسینی طهرانی، انتشارات علامه طباطبایی
- امامشناسی
- روح مجرد
- رساله لباللباب
- رساله سیروسلوک بحرالعلوم
- توحید علمی و عینی
- مهرتابان
- نورملکوت قرآن
- این اصطلاح در مقابلِ «معرفی توصیفی» به کار رفته است که صرفا به بیان محتوای منبعِ معرفی شده میپردازد. در معرفی تبیینی، معرفیکننده با ارائه تصویر کلی مباحث کتاب، به تبیین مباحث میپردازد.[↩]
- رساله لباللباب، ص۱۸[↩]
- همان[↩]
- رساله لباللباب، ص۹[↩]
- سوره فصلت، آیه ۵۳[↩]
- رساله لباللباب، ص۱۵۰ (چکیده عبارات ذکر شده است[↩]
- رساله لباللباب، ص۲۷[↩]
- آیه ۱۶۹، از سوره ۳: آل عمران: و البته مپندار آنان را که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند، بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان به آنان روزی داده میشود[↩]
- آیه ۸۸، از سوره ۲۸: قصص: همه چیز نابود است مگر وجه خدا[↩]
- آیه ۹۶، از سوره ۱۶: نحل: آنچه در نزد شماست پایان میپذیرد، و آنچه نزد خدا است باقی است[↩]
- آیه ۲۶ و ۲۷، از سوره ۵۵: الرحمن: هر کس بر روی آن) زمین (است فنا پذیرد و باقی میماند وجه پروردگارت، که آن وجه دارای صفت جلال و جمال است[↩]
- ۱۶۹: ۳[↩]
- رساله لباللباب، تلخیص ص۲۷ الی۳۰[↩]
- اللهشناسی، ج۱ ص۳۳۰[↩]
- سوره کهف، آیه۱۱۰[↩]
- سوره عنکبوت، آیه۲۳[↩]
- سوره عنکبوت، آیه۵[↩]
- اللهشناسی، ج۱ ص۳۳۳[↩]
- مفردات راغب، ذیل ریشه ولی[↩]
- امامشناسی، ج۵ ص۲۲[↩]
- سوره البینه، آیه۵[↩]
- سوره الصافات، آیه۱۵۹[↩]
- المحاسن، برقی، ج۱ ص۲۹۱[↩]
- مرآة العقول، ج۱۰ ص۳۸۳[↩]
- سوره الانسان، آیه۳۰[↩]
- اللهشناسی، ج۱ ص۲۸۹ الی۲۹۲[↩]
- رساله لباللباب، تلخیص صفحه۱۵۱ تا ۱۵۴[↩]
- اللهشناسی، ج۱ ص۸۲[↩]
- نهجالبلاغه، خطبه اول[↩]
- توحید علمی و عینی، ص۲۱۵[↩]
- معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص۱۰[↩]
- التوحید، شیخ صدوق، مناظره حضرت رضا علیهالسلام با عمران صابی[↩]
- ر.ک. ص۸ از همین مقاله[↩]
- رساله لباللباب، تلخیص ص۱۴۴ تا ۱۴۶[↩]
- الکافی، ج۲ ص۷۷[↩]
- وسائلالشیعه، ج۱ص۴۷[↩]
- بحارالانوار، ج۲۵ ص۲۰۴[↩]
- سوره الذاریات، آیه۲۵[↩]
- سوره المائده، آیه۱۰۵[↩]
- المیزان، ج۶ ص۱۶۵[↩]
- مصباحالشریعه، ص۱۳؛ غررالحکم، ص۲۳۳؛ بحارالانوار، ج۹۲ ص۴۵۶ از الصحیفه الرابعه السجادیه[↩]
- رساله سیروسلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۳۵[↩]
- سوره الشمس، آیه۹[↩]
- امالی، شیخ صدوق، ص۱۱۰[↩]
- سوره الحجر، آیه۲۹[↩]
- با این تفاوت که در آیات آفاقی، سیرِ اولیهٔ انسان سیرِ ذهنی و از باب علم حصولی است ولی در آیات انفسی سیرِ انسان، سیرِ حضوری و لمس درونی است.[↩]
- روح مجرد، ص۲۶۷[↩]
- ارشادالقلوب دیلمی، ج۱ ص۲۰۴[↩]