بسم الله الرحمن الرحیم

دسته‌ها
روش شناسی

روش تفکر شبکه‌ای

موضوع بحث:

«تفکر شبکه‌ای» چیست؟ چرا؟ و چگونه؟

مسألهٔ بحث:

چگونه می‌توانیم قدم به قدم و روشمند (طبق قاعده منطقی) بیشترین کشف از ابعاد، زوایا، لایه‌ها و سطوح موضوعات داشته باشیم؟ چگونه تفکری، بیشترین کارآمدی و بیشترین نفوذ را ایجاد می‌‌کند؟

پیش‌فرض:

  1. تفکر= استفاده از فرآیندهای ذهنیِ «مقایسه، تجزیه، ترکیب، انتزاع» برای کشف اجزاء، روابط و آثار موضوعات، به هدف پاسخگویی به چیستی یا چرایی یا چگونگی موضوعات. اصلی‌ترین عملیات در تفکر، ‌کشف رابطه‌هاست.
  2. شبکه= مجموعه اجزاء بهم پیوسته که به طور مستمر در حال تبادل اثر با یکدیگر هستند.
  3. شبکه هستی= نقشه عالم وجود به صورت نقاط و روابط بهم‌پیوسته که جایگاه هر موجودی در آن مشخص شده است.

فرضیهٔ بحث:

تفکر شبکه‌ای= تلاش معرفتی برای کشف روابط میان اجزاء و عناصر احتمالا مرتبط با موضوع و مسأله، در کل شبکه هستی.

تفکر شبکه‌ای با موارد زیر ارتباط تنگاتنگ دارد:

تبیین بحث:

از آنجایی که هستی، شبکه‌ای است (یعنی تمام اجزاء و عناصر در هستی، بر یکدیگر اثر می‌گذارند و اثر می‌پذیرند و هر موقعیت و حرکتی در هستی، برآیند نیروهای اثرگذار و اثرپذیر است)، برای فهم هستی و فهم تغییر و تحولات و برنامه و قاعده و قانون‌های هستی، و فهمِ چگونگی ایجاد تغییر در پدیده‌ها برای فعال کردن آثار آنها و رفع نیازها، باید سطح فهم و ادراک را از سطح فهم اولیه به سطح فهم خلاق ارتقاء داد و تعمیق بخشید.

تلاش ذهن برای تجمیع سطوح فهم، از فهم کاربردی تا فهم خلاق، «تفکر شبکه‌ای» است.

توضیح:

منطقیین حرکت‌های سه‌گانه: شناخت مشکل، جستجوی عنصری که نیاز را برطرف می‌کند، برقراری ارتباط بین عنصر مطلوب و مشکل موجود، را “تفکر” می‌خوانند. فرآیند “تفکر” دامنه وسیعی است که کلیه لایه‌های فهمو ادراک را در بر می‌گیرد؛ جدول زیر سطوح فهم و ادراک را نمایش می‌دهد:

در تفکر شبکه‌ای، باید همه فرآیندهایی که از سطح فهم کاربردی تا سطح فهم خلاق وجود دارد، تجمیع شده و انجام شود. ابزارهای ذهن در کل این فرآیندها، «مقایسه، تجزیه، ترکیب و انتزاع» هستند که به صورت زیر قابل توصیف‌اند:

  • مقایسه: دو تصویر یا دو مفهوم با هم مقایسه می‌شوند ونتیجه گرفته می‌شود که این دو با هم مشابه یا مغایرهستند و نقاط تشابه و یا تغایر آنها مشخص می‌شود.
  • تجزیه: یک تصویر یا یک مفهوم به اجزاء تشکیل دهنده‌اش تجزیه می‌شود. و هر جزء آن تصویر یا مفهوم جدیدی را ایجاد می‌کند.
  • ترکیب: چند تصویر یا مفهوم در کناریکدیگر قرار می‌گیرند و با تکمیل یکدیگر، تصویر یا مفهومی ‌جدید را ایجاد می‌کنند.
  • انتزاع: یک تصویر یا مفهوم از ارتباطاتی که با دیگر موضوعات دارد جدا می‌شود و از زاویه دید جدید و با جایگاه جدیدی مورد نظر قرار می‌گیرد.مثلاً وقتی حکم کلّی صادر می‌کنیم که هر انسانی قدرت تفکر دارد، ارتباط تصویر ذهنی انسان را از عالم مادّی جدا کرده و هرگونه مشخصات مادی را از آن سلب نموده‌ایمکه در نتیجه مشترکات صورت‌ها به دست می‌آید امّا نه در قالب یک تصویر بلکه در قالب یک مفهوم جدید (ارتقاء و تعالی از تصاویر به مفاهیم – از محسوس به معقول – از جزء نگری به کل نگری).

تمام فعالیت‌های فوق در حقیقت یک عملکرد بیشتر نیستند: کشف رابطه‌ها

ذهن با مقایسه شروع می‌کند و به دنبال دست‌یابی به رابطه‌ها است (نقاط اشتراک و نقاط اختلاف)، تجزیه می‌کند تا سرچشمه رابطه‌ها، تعداد و نوع آنها را به دست آورد، با کشف یک سری از رابطه‌ها به سوی ترکیب و تجرید می‌رود تا تصاویر یا مفاهیم مورد نیاز خود را تولید کند.

“فهم” در حقیقت کشف روابط بین اجزاء و رابطه هر جزء با کل و رابطه هر کل با دیگر کل‌ها است. (رابطه بین دو چیز یعنی: کمیت و کیفیت اثرگذاری و اثرپذیری بین آن دو)

فرض کنید کتابی را مطالعه کرده‌اید، وقتی می‌توانیم ادعا کنیم آن را فهمیده‌ایم که اجزاء آن را تشخیص داده باشیم، ارتباط بین اجزاء برای ‌ما معلوم شده باشد و ارتباط هر جزء با کل کتاب نیز به دست آمده باشد. (ارتباط بین عنوان کتاب، فصل‌ها، محورهای اصلی، نکات کلیدی و جملات زمینه ساز)

مراحل عملیات ذهن در دست‌یابی به یک” فهم” عبارتند از:

  • دیدن، لمس کردن، احساس کردن= ایجاد تصور اولیه
  • مقایسه تصورات با یکدیگر= درک تفاوت‌ها و تشابه ها= درک مفهوم جزء و کلّ
  • ندیدن کل و توجّه استقلالی به اجزاء= انجام عمل تجزیه
  • بررسی رابطه اجزاء با یکدیگر (چگونگی اثرگذاری و اثر پذیری آنها بر یکدیگر) = ایجاد فهم جزئی
  • برقرار کردن رابطه بین تمام اجزاء بایکدیگر= انجام عمل ترکیب
  • بررسی ارتباط مفاهیم و یا تصاویرمرکب با یکدیگر= ایجاد فهم کلان

اولین فعالیت ذهن، تصویر برداری ازواقعیات و نگهداری این تصاویر در حافظه است. (تصور اولیه)، مرحله دوم، برقرارکردن رابطه بین مفاهیم موجود یا از پیش دانسته شدهاست. (فهم اولیه)؛ در این قسمت بسیاری از افراد با درک رابطه معلومات خود با دیگرموضوعات، دست به عمل می‌زنند و از معلومات خود برای جهت دهی و اثرگذاری در فعالیت‌های عملی خود استفاده می‌کنند. (فهم کاربردی)، وقتی محتویات ذهنی و فکری به عالم عمل وتجربه وارد شد باید خود را با قوانین حاکم بر هستی هماهنگ کند وگرنه قابل استفاده نخواهد بود و در موقعیت خیالی خود باقی می‌ماند. ضرورت هماهنگی با قوانین خلقت سبب می‌شود که آنچه در ذهن بی‌عیب و نقص دیده می‌شد، در بسیاری از موارد مشکل ساز بشودو نقائص یا ضررهایی را از خود بروز دهد و عمل انسان را با شکست مواجه سازد.

بروز اینگونه ناهنجاری‌ها و نقائص، ذهن را به سوی بازنگری نسبت به محتوای فکر سوق می‌دهد. این بازنگری با انجام عملیات تجزیه وتحلیل اجزاء و ارتباطات آنها صورت می‌پذیرد. (فهم تحلیلی)، در بسیاری از موارد پساز تجزیه موضوع به اجزاء تشکیل دهنده آن و تحلیل روابط بین اجزاء، اجزاء وارتباطات جدیدی شناخته می‌شوند که باید با یکدیگر ترکیب شوند و یک کل را تشکیل دهند، تا تصور صحیحی از موضوع به دست آید. (فهم ترکیبی)؛ نظریات و برنامه‌ها، فهم‌های ترکیبی هستند که درصدد عرضه واقعیت‌ها می‌باشند امّا کراراً می‌بینیم که مبتلا به خطا و اشتباه می‌شوند. برای اینکه بتوان به یک فکر یا عقیده اعتماد کرد و سرمایه‌های وجودی را برای آن مصرف نمود باید بتوان آنها را نقد و بررسی کرد و در نهایت ارزشیابی و قضاوتی را در مورد آنها به انجام رساند. (فهم نقادانه)، رشد در زندگی وحرکت در چرخهٔ حیاتی که متصل به حقایق بیشمار ناپیدا و پنهان است که اگر کشف نشوند رشد حقیقی صورت نخواهد پذیرفت. (فهم خلاق)

علم برای زندگی است، ما می‌آموزیم تاروح از محدودیت‌ها خارج شود و به پهنه بی‌انتهای هستی متصل شود، ما می‌آموزیم تابه جهآنهای برتر و فراسوی دید مادی دست یابیم و ابدیت خود را بسازیم. انسانها می‌خواهندبه کمال برسند پس باید نیازها و نواقص خود را برطرف کنند. امّا چگونه؟

جهانی که در آن زندگی می‌کنیم دارای قوانین و معادلات ثابتی است. موجودات آن هریک دارای خواص و آثار منحصر به خودهستند و با دیگر موجودات فعل و انفعالاتی ضابطه‌مند دارند. ما خود جزئی از اینجهان به هم‌پیوسته و قاعده‌مند هستیم و با تمام اجزاء آن ارتباط داریم (اثر می‌پذیریم و اثر می‌گذاریم).

کسی که قواعد و قوانین هستی رابشناسد می‌تواند با فراهم سازی زمینه به جریان افتادن آنها، نیروها و آثار موردنیاز خود را تولید کند و نقص خود را برطرف نماید. شناخت معادلات هستی و روش فعال‌سازی آنها، ” فهم کاربردی” است.

فرآیند معرفتی در «فهم کاربردی» به صورت زیر است:

عموم مردم وقتی با مشکلی روبرو می‌شوندتا هنگامی‌که مشکل را برطرف می‌کنند مراحل زیر ناخود‌آگاه در ذهنشان می‌گذرد:

  1. شناسایی نقص و نیاز:

فرد وضعیت مطلوبی را که به دنبال دست‌یابی به آن است در نظر دارد، با وضعیت موجود که مبتلا به نقص و مشکل است مقایسه می‌کندو نقطه مشکل ساز را تشخیص می‌دهد (یک فهم اوّلیه از مسأله پیدا می‌کند).

  1. شناسایی قواعد و معادلات موجود درهستی:

انسانها، با تجربه هایی که در مسیرزندگی به دست آورده‌‌اند به مجموعه‌ای از معادلات و قوانین موجود در هستی دست یافته‌اند لکن چون عملکرد آنها به صورت ناخود‌آگاه است، توجّه متمرکز و دقیق ندارند و در برخی موارد گرفتار اشتباه می‌شوند و نتایج نامطلوب می‌گیرند. وقتی مشکلی بروز می‌کند پس از تشخیص نوع مشکل (یعنی چه اثر و نیرویی لازم داریم ولی موجود نیست؟ ) به سراغ تأثیرات و توانایی‌های موجود در هستی می‌روند و با استفاده از تجربیات قبلی خود و دیگران، چیزی را که می‌تواند رفع نقص کند تشخیص می‌دهند.

  1. شناسایی نحوه استفاده از قوانین هستی برای رفع نیاز:

در این مرحله، فرد به دنبال دست‌یابی به روش برقراری ارتباط بین وضع موجود (کمبود و نقص) با وضعیت کمکی (نیرو و تواناثرگذار) است تا به وضعیت مطلوب برسد. یعنی چگونه می‌توان بین منبع نیرو و موقعیت نیاز ارتباطی برقرار کرد که منبع نیرو اثرگذار شود و خلاء موجود در وضعیت نیاز رابرطرف کند. “فهم کاربردی” و “حل مسأله” در حقیقت همین مرحله سوم است. دو مرحلهٔ قبل فقط زمینه‌ساز هستند. کسی که می‌داند چگونه از امکانات استفاده کند تا نیاز خود را برطرف کند دارای فهم کاربردی است و مسأله را حل کرده است.

فرآیند معرفتی در «فهم تحلیلی» به صورت زیر است:

از آنجایی که هر مسأله‌ بالاخره راه حلی دارد، یک انسان عاقل و صاحب فکر به دنبال علت شکست طرح اولیه خود می‌گردد تا بتواند به راه حل اصلی مسأله برسد؛ امّا چگونه؟ مراحلیکه ذهن طی می‌کند تا بتواند علت شکست طرح اولیه خود را بیابد به شرح زیر هستند:

  1. مرور دوباره مشکل

 (آیا مشکل را درست تشخیص داده‌ام؟ شاید وضعیت موجود، نواقصی بیش از آنچه من فکر می‌کردم دارد؟ و….) دراین مرحله فرد به تجزیه مشکل می‌پردازد و آنچه را به ظاهر بسیط و ساده به نظر می‌‌آمد مورد دقّت و توجّه قرار می‌دهد تا اجزاء تشکیل دهنده و اثری را که هر جزء ایجاد می‌کند، کشف کند. تجزیه یعنی تشخیصِ: اجزاء تشکیل دهنده یک شیء + نقش هر جزء در ایجاد شیء و آثارآن

  1. مرور دوبارهٔ امکانات + مرورِ قوانین و معادلاتی که برای رفع مشکل باید مورد استفاده قرارمی‌گرفت.

 (آیا قوانین و معادلاتی را که فکر می‌کردم جاری است درست تشخیص داده‌ام؟ مثلاً آیا باید در هر شرایط و موقعیتی باید از جانِ خود محافظت کرد یا اینکه این قانون در برخی موارد استثناء دارد؟ )

  1. مرور دوبارهٔ نحوه استفاده از قوانین و امکانات برای رفع نیاز

مشکل را درست شناخته‌ایم و قوانین و امکانات را هم درست تشخیص دادیم اما شاید روش استفاده از امکانات و قوانین را درست تشخیص ندادیم؟ )

در تمام موارد سه‌گانه فوق، اولین کاری که انجام می‌شود تجزیه و تشخیص عناصر درونی است که شاید در دید اول به نظرنرسیده بودند یا اشتباه تشخیص داده شده بودند. پس از تشخیص جامع و کامل عناصر واقعی، ارتباط آنها و فعل و انفعال آنها با یکدیگر دوباره بازسازی می‌شود تا یک طرح واقعی از مشکل و امکانات و روش استفاده از امکانات به دست آید. عمل بازسازی اجزاء ترکیب نامیده می‌شود.

فهم تحلیلی نیازمند نگرش کلان و نظام‌واره (شبکه‌ای یا سیستماتیک) نسبت به موضوعات است. نگرش شبکه‌ای ‌از ضروریات تفکر و تحقیق است. بدون نگرش شبکه‌ای ‌نمی‌توان علم را برای زندگی به کار برد و به کمال رسید.

الگوی دست‌یابی به نگرش شبکه‌ای و فهم تحلیلی دو مرحله دارد:

‌أ. تجزیه و شناخت عناصر شبکه (شناخت موضوع، نیاز وامکانات موجود)

‌ب. ترکیب و طراحی شبکه (برقراری ارتباط لازم بین عناصرانتخاب شده)

 «تجزیه و شناخت عناصر شبکه» خود، دارای سه مرحله است:

  1. تعریف وضعیت موجود (تعریف متغیر نیاز):
    1. چه نیازی سبب شده است که فکر به کار افتد و در‌صدد چاره برآید؟
    2. ‌آیا این نیاز یک نیاز بسیط است یا اینکه خود از چند عنصر تشکیل شده است؟
    3. این نیاز چقدر مهم است؟ (ضریب اهمیت نیاز)
    4. اگر مشکل حل نشود و نیاز برطرف نشود، چه تبعاتی خواهد داشت؟
    5. آیا این نیاز یک نیاز واقعی است یا یک نیاز کاذب وساختگی است؟
    6. تعیین نیازهای سلبی (آنچه نمی‌خواهیم و نیاز داریم که نشود کدامند؟ )
  2. تعریف اهداف (تعریف وضعیت مطلوب):
    1. ‌تعیین هدف کلّی و اساسی و ضریب اهمیت آن (اگرحاصل نشود چه تبعاتی دارد؟ )
    2. ‌تعیین اهداف میانی (اهدافی که بین وضعیت موجود ومطلوب قرار دارند و برای رسیدن به هدف نهایی زمینه سازی می‌کنند)
    3. ‌تعیین زمینه اولیه (شرایط اولیه برای شروع حرکت به سوی اهداف فوق)
    4. ‌تعیین اجزاء درونی اهداف (تعریف متغیرهای درونی)
    5. ‌تعیین کمیت و کیفیت عناصر فوق (از هر کدام چقدر و با چه کیفیتی؟ یعنی عناصر فوق به صورت قابل اندازه‌گیری تعریف شوند)
    6. ‌تعیین ضریب اهمیت هر یک از عناصر فوق
    7. تفکیک بین حداقل لازم (مقداری از هدف که به هیچ وجه قابل صرف نظر نیست و باید حاصل شود) و حداکثر مطلوب
    8. ‌تعیین اهداف منفی (آنچه نمی‌خواهیم و نباید بشود)
  3. تعریف ارتباطات (تعریف عناصر مرتبط با وضعیت موجود و اهداف مطلوب):
    1. چه چیزهایی سبب پیدایش نیاز و مشکل شده‌اند؟ ضریب تأثیر هر کدام در پدید آمدن مشکل چقدر است؟ (تشخیص سرچشمه‌ها)
    2. چه مسائلی در اثر این مشکل به وجود آمده‌اند؟ این مشکل، چه آثاری را ایجاد کرده است؟ بر چه نقاطی تأثیر گذاشته است؟ (تشخیص آثار و نتایج)
    3. چه عناصری می‌توانند مفید باشند؟ ضریب مفید بودن هریک چقدر است؟ (تشخیص امکانات)
    4. چه عناصری می‌توانند مضر باشند و برای رسیدن به اهداف مانع ایجاد کنند؟ ضریب مانعیت هر یک چقدر است؟ (تشخیص موانع)
    5. بررسی فعل و انفعال هریک از متغیرها با یکدیگر: یعنی کلیه ارتباطات محتملِ عناصر درونی با هم، عناصر بیرونی با هم، عناصر درونی و بیرونی نسبت به یکدیگر فهرست شود. و کمیت و کیفیت اثرگذاری آنها بر یکدیگر مشخص شود. (تشخیص ارتباطات)
    6. قوانین خلقت که سرمنشأ تک تک این ارتباطات هستند مشخص شده، فعل و انفعال این قوانین با یکدیگر تعریف شود. (تشخیص معادلات و قوانین حاکم بر ارتباطات)
    7. چه تغییراتی در این ارتباطات می‌توان ایجادکرد؟ (بهبود امکانات)
    8. ‌چه ارتباطات جدیدی را می‌توان ایجاد کرد؟ (توسعه امکانات)
    9. ‌ایجاد تغییر عناصر و ارتباط آنها یا ایجاد عناصر و ارتباطات جدید چه آثار مثبت و منفی می‌تواند داشته باشد؟ (بررسی هزینه تغییر)

 «ترکیب و طراحی سیستم» نیز دارای دو مرحله است:

  1. تعیین تمام احتمالات ممکن برای حل مشکل (مدل سازی اولیه)
    1. تعیین حداقل عناصر و ارتباطات لازم که نمی‌توان ازآنها صرف نظر کرد (شاخص پایه)
    2. ‌تعیین عناصر و ارتباطاتی که باید حذف شوند (موانع)
    3. ‌پاسخ به سؤالاتِ: چه چیز، توسط چه کس، تحت چه شرایطی، در چه مکان و زمانی و چگونه باید انجام شود تا نیاز برطرف شود و هدف حاصل شود؟
  2. مدلسازی (تعیین ترکیب عناصر و نوع ارتباط آنها برای رسیدن به مطلوب)
    1. بررسی هزینه‌ هریک از راه حل‌ها
    2. ‌رعایت اصل بیشترین تأثیر بوسیله کمترین هزینه وزحمت
    3. ‌انتخاب بهترین راه حل و راه‌حل‌های جایگزین احتمالی
    4. ‌تدوین الگوی اجراء و اقدام به صورت زیر:
      1. تعیین نقطه شروع
      2. زمینه لازم برای شروع
      3. محرک لازم برای شروع
      4. انجام دهنده کار و شرایط آن
      5. کیفیت و کمیت کار
      6. مراحل کار
      7. نتایج مورد انتظار در هر مرحله
      8. نقاط توقّف و شرایط آن
      9. محرّک مجدّد
      10. شرایط اتمام کار
      11. نقطه پایان
      12. بازنگری و ارزیابی
      13. اصلاح نقاط ضعف، تقویت نقاط قوّت
      14. ایجاد زمینه لازم برای انجام حرکت‌های جدید

روش تفکر شبکه‌ای (سیستمی) ‌را می‌توان در چند دستورالعملِ زیر خلاصه کرد:

  1. مشکل و نیاز را پیدا کن.
  2. هدف خود را مشخص کن و اهمیت آن را تعیین کن.
  3. هر چیزی که احتمال دارد با این هدف ارتباط داشته باشد شناسایی کن.
  4. کمیت و کیفیت ارتباطات فوق را مشخص کن.
  5. مجموعه ارتباطات را با هم ارزیابی کن.
  6. بهترین راه را برای ارتباط بین امکانات و نیازهاانتخاب کن.
  7. راه حل را اجراء کن.
  8. نتایج را ارزیابی کن.
  9. نقاط ضعف را برطرف نما و دوباره آن را اجراء کن.

روش تفکر شبکه‌ای ‌و عملکرد نظام‌واره که محصول دید کلان و جامع نسبت به موضوعات است سکوی یک جهش علمی‌و عملی به سوی حقایق هستی است.

تفکر تحلیلی درصورتی مفید و نافع خواهد بود که منجر به «ترکیب» و تولید «مدل» شود؛ مراحل مدل‌سازی عبارتند از:

مشاهدهٔ مجموعهٔ فرآیند، دریافت ضرورت کنترل و پیش‌بینی رفتار پدیده، انتخاب متغیرها، تعیین ضریب تأثیر آنها، تعریف روابط علّی و معلولی، آزمایش (تفسیرنتایج حرکت مدل درعمل)، اصلاح و بازنگری. روش طراحی مدل به ترتیب زیر است:

  1. استقراء مؤلفه‌ها و متغیرهای درونی و بیرونی تأثیرگذار و تأثیرپذیر
  2. تعریف شاخصه‌های پایه (زمینهٔاولیه و هدف حداقلی)
  3. تعیین هدف نهایی و ایده‌آل (هدف حداکثری)
  4. بررسی کمیت و کیفیت تأثیر هر مؤلفه (با دقت بر میزان قابل کنترل بودن یا نبودن)
  5. تعیین ارتباط اصلی و شرایط و تأثیر کلیدی
  6. ترسیم روابط علّی و معلولی
  7. تعیین زمینه‌ها و پیش‌فرض‌ها (وضعیتی که مدل بر اساس آن طراحی می‌شود)
  8. مرحله‌بندی حرکت از حداقل‌ها به سوی حداکثرها
  9. تعیین نقاط بحران
  10. طراحی حلقه‌های کنترلی و بازخوردها.

اعتبار یک مدل با این عوامل سنجیده می‌شود: قدرت پاسخگویی به سؤالات و پیش‌بینی وضعیت بعدی، میزان کمیت‌پذیر کردن عوامل ناملموس و فرضها (قدرت اندازه‌گیری ضریب‌های تأثیرگذاری و تأثیرپذیری)، رفع نقاط کور و ابهام، قدرت اندازه‌گیری حساسیت‌ در برابر تغییراتِ شرایط بیرونی و درونی (یعنی بتوان متغیرها را دستکاری کرد و رفتار سیستم رامطالعه نمود.)

روحِ تفکر شبکه‌ای رسیدن به مدل‌سازی است،
و روح مدل‌سازی، متغیرشناسی و فرموله کردن رابطهٔ میان متغیرها و تولید فرآیند لازم است.

منظور از فرموله کردن متغیرها، دست‌یابی به تابعِ تبدیل سیستم است. یعنی: پس ازمشخص شدن ورودی و خروجی، اجزاء، مرزها و جریان اولیهٔ سیستم، باید مشخص شود که چه نوع ارتباطاتی بین متغیرها باید ایجاد شود تا با کمترین هزینه بیشترین بازدهی راداشته باشد. تعیین معادلات تبدیل ورودی سیستم به خروجی آن، مبنای مدل‌سازی است. (ر.ک.به کندوکاوهاو پنداشته‌ها (مقدمه‌ای بر روش‌های شناخت جامعه و تحقیقات اجتماعی)؛ دکتر فرامرز رفیع‌پور؛ شرکت سهامی انتشار۱۳۸۰)

در مدل‌سازی نیازمند الگوی تخصیص هستیم. الگوی تخصیص یعنی پاسخ به این سؤال که چه کمیت و کیفیتی از موضوع باید تولید، توزیع و مصرف شود تا جریانِ هدف در سیستم برقرار گردد.

نکته: برای دست‌یابی به آثار و خصوصیاتی که مورد نیاز است، باید سیستمی طراحی شود که برآیند معادلاتِ بروز خصلت‌های عناصر موجود در سیستم، معادلهٔ بروز خصلتِ مورد نیازباشد. برای دست‌یابی به این معادلات، باید نسبت میان عناصر و متغیرها تحلیل شود. (چه می‌شود اگر x پدید آید؟ ) مجموعه معادلات مانند سلول‌هایی هستند که یک الگوی کلی را تشکیل می‌دهندبا فراهم‌سازی سلول‌ها می‌توان مدل را ساخت (ر.ک. به رابطه منطقی دین و علوم کاربردی، علیرضا پیروزمند، انتشارات امیرکبیر۱۳۷۴).

فرآیند معرفتی در «فهم نقادانه» به صورت زیر است:

پس از مدل‌سازیِ اولیه، دو مرحله پیش‌رو است و باید دو چیز ثابت شود:

  1. صحّت مدل یا تصمیم بر اساس فهم تحلیلی (یعنی روش صحیحی را در تصمیم گیری اتخاذ کرده‌ایم و تصمیم ما با حقایق هماهنگ است.)
  2. بهینه بودن مدل یا تصمیم (تصمیم ما بهترین انتخاب از بین انتخاب‌های ممکن بوده است و دارای مفیدترین آثار است.)

مرحله اول: اثبات یا نقد درست بودن مدل:

این مرحله با عناصر و اجزاء درونی مدلی که بر اساس آن تصمیم سازی شده است سروکار دارد. ما در قسمت ” تحلیل وترکیب ” مراحلی را برای مدل سازی طی کردیم. مشکلات و نقدهایی که در این مرحله احتمال دارد به وجود بیاید عبارتند از:

  1. اشتباه در تشخیص اجزاء و عناصر موثر در سیستم
  2. اشتباه در تشخیص ضریب اهمیت این عناصر
  3. اشتباه در تشخیص نوع رابطه بین عناصر

وقتی کسی به صحت تصمیم ما اعتراض می‌کند، عکس العمل منطقی، این است که روندی را که در مرحلهٔ تحلیل و ترکیب طی کرده‌ایم، بازگو کنیم و انسجام مدلِ تصمیم‌سازِ خود را توضیح دهیم؛ و عکس العمل منطقی فردمقابل این است که در یکی از سه محور فوق، اشتباه ما را نشان بدهد. در هر دو حالت کاری که باید انجام شود به صورت زیر است:

  1. تجزیهٔ”تصمیم” به عناصر تشکیل دهندهٔ آن + ارتباطات بین عناصر
  2. توصیف هر عنصر و هر رابطه با یک جمله گویا و شفّاف (دارای موضوع و محمول و نسبت بین آندو)
  3. ارزیابی تک‌تک جملات و ارزیابی ارتباط بین جملات (یعنی آیا بین موضوع و محمول در هر یک ازجملات رابطه ادعا شده برقرار است یا نه؟ )
  4. ترکیب جملات ارزیابی شده با یکدیگر و رسیدن به مدلی که تصمیم بر اساس آن گرفته شده است.

فعالیت اصلی در محور سوم انجام می‌یابد و محورهای دیگر، زمینه‌ساز یا نتیجه‌گیر هستند. آنچه در این قسمت باید انجام ‌شود، مقایسه رابطه بین موضوع و محمول با معادلات ثابت و کلّی خلقت است؛ معادلاتی که ازآنها تعبیر به بدیهیات می‌شود (بدیهیات اولیه و ثانویه).

مقایسه کردن رابطه بین موضوع و محمول با قالب‌های ارتباطی ثابت و کلّی در هستی مشروحاً در علم منطق در قسمت برهان ومغالطه بیان شده است.

مرحله دوم: اثبات یا نقد بهینه بودن تصمیم

این مرحله با عناصر و اجزاء بیرونی مدلی که بر اساس آن تصمیم‌گیری شده است سروکار دارد. مشکلات و نقدهایی که در این مرحله احتمال دارد به وجود بیاید عبارتند از:

  1. اشتباه در تشخیص اجزاء و عناصر موثر بر سیستم
  2. اشتباه در تشخیص ضریب اهمیت این عناصر
  3. اشتباه در تشخیص نوع رابطه بین عناصر
  4. اشتباه در تشخیص تمام رابطه‌های ممکن و محتمل
  5. اشتباه در تشخیص بهترین و مناسب‌ترین رابطه

کلیه مراحلی که در قسمت قبل مطرح شد در این قسمت نیز باید انجام شود. در این قسمت یک مرحلهٔ دیگر نیز وجود دارد: بررسی و مطالعهٔ تطبیقی. بررسی تطبیقی بین مدل‌ها و سیستم‌هایی که مربوط به موضوع مشترک و حلّ مشکل مشترکی هستند، ولی تصمیمات متفاوتی را تولید کرده‌اند و الگوهای مختلفی را برای رفع نیاز ارائه داده‌اند و هر یک مدّعی حلّ مشکل هستند.

کوتاه‌ترین مسیر برای کشف نقاط ضعف و قوت یک اندیشه یا رفتار، مقایسهٔ آن با اندیشه‌ها و رفتارهای مشابه است. در بررسی‌های تطبیقی، به سرعت می‌توان موارد اختلاف را تشخیص داد و به دنبال علت اختلاف گشت.

فرآیند معرفتی در «فهم خلاق» به صورت زیر است:

الف – پیش‌بینی آینده و پیشگیری از موارد نامطلوب

ب – طراحی آینده و ایجاد زمینه برای دست‌یابی به ایده‌آل‌ها

حل مشکلاتِ فعلی، اذهان را به خودمشغول ساخته است امّا برخی افراد می‌دانند که به همان دلیلی که این مشکل در این مقطع به وجود آمد، می‌تواند در آینده دوباره به وجود بیاید. بنابراین افق دید رابه وضعیت فعلی محدود نمی‌کنند و برای شکل دادن به آینده نیز مدل سازی می‌کنند (توجّه به تجربیات گذشته + مطالبات آینده).راه پیش بینی و پیشگیری چیست؟ چگونه می‌توان فکر کرد تا به این نقطه رسید؟

روایت زیر پاسخ سؤال فوق است: قال امیرالمؤمنین علیه‌السلام: اسْتَدِلَّ عَلَی مَا لَمْ یکنْ بِمَا قَدْ کانَ فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهٌ

” اگر می‌خواهی بدانی در آینده چه خواهد شد، ببین در گذشته چه شده است چرا که قوانین و معادلات خلقت ثابت است وحوادث زاییده آنها هستند. ” دست‌یابی به معادلات موجود در هستی (مادی و معنوی، فردی و جمعی) زمینه‌ساز موفقیت انسان در زندگی است. با استفاده ازاین قواعد کلّی می‌توان مصادیق و جریانات بعدی را به دست آورد.

سیستم و مدلی که بتواند موقعیت‌های آتی را پیش‌بینی کند و عملکرد خود را تنظیم کند تا مبتلا به بحران نشود و رشد خودرا ادامه دهد، زاییده یک تفکر خلاق است. (سیستمِ خود کنترل و خود ترمیم)

تفکر خلاق پاسخگوی سؤالات زیر است:

  • در چه موقعیتی قرار خواهم گرفت؟
  • چه نیازی خواهم داشت؟
  • چگونه این نیاز را برطرف کنم؟
  • چگونه به سوی مراحل بعدی حرکت کنم؟

در این قسمت، فرد به دنبال پیش‌بینی آینده و هماهنگ شدن با عوامل آن نیست، بلکه به دنبال ساختن آینده و ایجاد عوامل مطلوب و مورد نظر خود است. و از آنجایی که آیندﺓ مورد نظر باید یک واقعیت اجرائی باشد و نه یک توهّم و خیال، ملاحظه وضعیت موجود و عناصر سازنده آن ضرورت دارد تابا ایجاد تغییر در این عناصر و با تولید عناصر جدید بتوان وضعیت ایده‌آل را فراهم ساخت.

بسیاری از نظریات علمی‌، ایدهٔ‌ آرمانشهرها، لوایح فراملیتی و مهندسی‌های اجتماعی زاییده تفکر افرادی بوده‌اند که دراین عمق از خلاقیت فکر می‌کردند؛ آنها به دنبال هماهنگ کردن خود باوضعیت موجود نیستند. آنها به دنبال تغییر وضعیت موجود و هماهنگ کردن آن با آرمانهای خود هستند.

مراکز آموزش نخبگان، بنیاد‌های علمی‌وتحقیقاتی، مراکز مطالعات استراتژیک و راهبردی چنین اهدافی را دنبال می‌کنند.برنامه‌ریزی‌های پنجاه ساله و صد ساله به قصد تولید آینده‌ای مطابق با سلیقه وافکار برنامه‌ریزان انجام می‌شود. این‌گونه نگرش‌های خلاق، جامع و کلان با برنامه ریزی‌های دراز مدت موثرترین سلاح برای از بین بردن موانعی است که دربرابر تحقق ایده‌‌آل‌ها و آرزوها وجود دارد.

متاسفانه همیشه و همه جا صحبت ازروزآمد بودن و تطبیق با شرایط زمان و مکان است، امروزی بودن یک ارزش به حساب می‌آیددرحالی‌که نمی‌دانیم این شرایط زمانی و مکانی و ارزش‌ها و موقعیت‌های امروزی، نتیجه برنامه‌های دراز مدت دیگرانی بوده است که می‌خواهند دنیا را آنطور که خوددوست دارند بسازند.

چگونه آینده را بسازیم؟

مراحل زیر حداقل کاری است که در یک تفکر خلاق سازنده انجام می‌شود:

  1. تدوین اهداف آرمانی (با ملاحظه کل بشریت در تمام ابعاد، در تمام مناطق جهان و در طول چندین نسل)
  2. مقایسه وضعیت موجود با وضعیت مطلوب
  3. استخراج عناصر مفید و عناصر مضر برای تحقق وضعیت مطلوب
  4. تعیین یا تولید عناصر لازم و غیر موجود در وضعیت فعلی
  5. تعیین نهایی آنچه باید تغییر یابد و آنچه باید جایگزین شود
  6. سیستم سازی برای فعال کردن عناصر فوق (با ملاحظه تدریج لازم در محور زمان و مکان)

نتایج، آثار و لوازم پذیرش فرضیه:

استفاده از ابزارهای زیر، مرکز فعالیت در تفکر شبکه‌ای هستند:

 (تفصیل بحث در: «ابزارهای ۱۴ ‌گانه برای تحلیل مسأله»)

  1. علل اربعه (چهارگانه): ماده، صورت، فاعل، غایت
  2. عوارض تسعه (نُه‌گانه): زمان، مکان، کمیت، کیفیت، اجزاء درونی، روابط بیرونی، اثرگذاری، اثرپذیری، احاطه و تعلق
  3. رئوس ثمانیه (هشت‌گانه): چه مسائلی؟ توسط چه کسی؟ با چه ساختاری؟ به چه هدفی؟ با چه موقعیتی در میان علوم؟ با چه روشی؟ با چه کاربرد و آثاری؟
  4. مقومات ستّه (شش‌گانه): حرکت و تغییر در……. توسط……. از……. به……. با ابزار……. به هدف…….
  5. ادات ربط: من، فی، الی، عن، حیث، ل، علی، ب، ک، ت، رب، حاشا، حتی، مذ، کیف، این، … (کشف جنبه ها و حیث‌های مختلف موضوع)
  6. ادات استفهام: هل، من، متی، این، کیف، کم، ما، ماذا (۸wh: whow، what، where، why، when، whose، which)

(تفصیل بحث «الگوریتم تفصیلی تحقیق موضوع‌محور» که بر اساس تفکر شبکه‌ای پردازش شده است در: «روش تحقیق در علوم انسانی»)

(برنامه آموزشی برای تفکر شبکه‌ای در: «سرفصل‌های درس «روش تفکر و خلاقیت»»)

مباحث و مفاهیم کلیدی مرتبط به این بحث:

پارادایم شبکه ای، نگرش سیستمی، الگوریتم تحقیق موضوع محور، مدل‌سازی، متغیرشناسی، الگوریتم‌سازی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.