بسم الله الرحمن الرحیم
مساله شناسی در تحقیقات مساله محور، نقش روشن کردن مسیر تحقیق را بر عهده دارد و هر چه این کار با دقت بیشتر انجام شود، سرعت انجام کار تحقیق و کیفیت انجام آن بالاتر خواهد رفت. در فرآیند مساله شناسی ممکن است بسیاری از سئوالاتی که در مراحل اولیه مطرح می شود در ادامه کار با تدقیق و تلاش برای تنقیح آن حذف شده و یا تغییرات اساسی بنماید و این جز اینکه نشانه پخته تر شدن سئوالات و نظرگاه به مساله باشد، مفهوم دیگری ندارد. در این مجموعه سئوالات سعی شده است که ابهامات و سئوالات اساسی و کلیدی شناسایی و دسته بندی شوند. بدیهی است که این سئوالات بیشتر از نظرگاهی مطرح شده است که به دنبال استفاده از نگرش سیستمی در مطالعات دینی و نیز مطالعات تمدنی است. دسته بندی سئوالات در این مجموعه مبتنی بر نقاط عمده ابهام در نظریه سیستمها از منظر مورد بررسی خواهد بود. نقاط کور موجود در نظریه سیستمها از نظرگاهی که این تحقیق دنبال می کند به دو بخش عمده قابل تقسیم هستند: ابهاماتی که راجع به ماهیت رویکرد سیستمی وجود دارد و ابهاماتی که از نگاه درجه دومی نسبت به این رویکرد ایجاد شده است. با توجه به اینکه سئوالات برگرفته از نگاه درجه دوم نسبت به رویکرد سیستمی مبنایی محسوب می شوند این دسته از سئوالات مقدم شده اند و سئوالات مربوط به ماهیت رویکرد سیستمی، پس از آن آمده اند.
۱- الزامی بودن رویکرد سیستمی
نوآوری عمده رویکرد سیستمی، تقلیل به دینامیک(پویایی ها) است که در مقابل تقلیل به عناصر در رویکرد علم کلاسیک قرار می گیرد. و علت اینکه با هر رویکردی ما ناچار به تقلیل گرایی هستیم، این است که پدیده های موجود در عالم عموماً پیچیده تر از آن هستند که بتوان آنها را با همه اجزاء و تعاملاتشان مدل سازی کرد[۱]. سئوالی که اینجا مطرح می شود این است که اولاً با توجه به اینکه رویکرد سیستمی هم به نوعی تقلیل گرا است، آیا می توان گفت که رویکرد سیستمی یک الزام روشی است که تخلف از آن صحیح نیست؟ به این معنا که نبودِ نگرش سیستمی موجب اشتباه شناختی و تحلیلی خواهد شد؟ یا اینکه ترجیح دادنِ رویکرد سیستمی بر رویکرد علم کلاسیک، وجه ترجیحی الزام آوری ندارد؟
پاسخ:
علم، کشف واقعیتهاست. + روشها، برای کشف واقعیتهاست. + روشها از ساختارهای حاکم بر واقعیتها انتزاع شدهاند. + واقعیت، شبکهای و پویاست؛ عنصری و ایستا نیست =
پس رویکردی که واقعیت را شبکهای میداند و روشها را براساس شبکهای بودن ساختار هستی بنا میکند، نهتنها ترجیح بر دیگر روشها دارد بلکه ناسخ آنهاست.
۲- قلمرو رویکرد سیستمی
رویکرد سیستمی، چه به عنوان یک الزام روشی مورد توجه قرار گیرد و چه به عنوان یک توصیه، تا کنون در حوزه امور محسوس و غیر ماورایی مورد استفاده و توصیه قرار گرفته است. اما در قلمرو غیر محسوسات این ابهام وجود دارد که آیا پدیده های غیر حسی را نیز می توان با نگرش سیستمی شناخت و تحلیل کرد؟
پاسخ:
اگر هستی(اعم از مادی و مجرد)، شبکهای است و فرآیندهای میان پدیدهها هستند که مولّد پدیدههای جدید میباشند و برآیند ارتباطات میان موجودات است که جهت حرکت نهایی را مشخص میکند (که براساس فلسفه اسلام، هستی، همینگونه است)، پس در قلمرو غیرمحسوسات نیز روابط، فرآیندها و برآیند وجود دارد.
آنچه اهمیت دین و گزارههای دین را بسیار واضح و شفاف میکند همینجاست. یعنی اطلاعات لازم از سیستمهای غیرمادی و برنامة فعالشدن یا غیرفعالشدن آنها و تاثیر آنها در سیستمهای حسی را به ما میدهد.
تمام سخنِ کتاب «نگرش سیستمی به دین» در همین است که دین به ما اطلاعات لازم از شبکه سیستمی کل هستی را داده است و روابط و فرآیندها و برآیندها را بهصورت راهبردی تعریف کرده است و وظیفة عالم دین این است که این گزارهها را شبکهای ببیند و مفاد و مقصود این گزارهها را برای بازسازی سیستمهای زندگی بهدست آورد.
در عبارتی در کتاب «نگرش سیستمی به دین»، آمده است که: دین، راهبردهای لازم برای مدل کردن واقعیتها[۲] را ارائه کرده است؛ این عبارت دقیقا بیانگر مطلب اصلی است.
۳- کیفیت روشهای سیستمی
پس از پذیرش رویکرد سیستمی، به عنوان رویکرد برتر و یا حتی به عنوان یک رویکرد آلترناتیو، این سئوال ایجاد می شود که برای شروع به انجام یک مطالعه یا بررسی با این رویکرد، نقطه شروع کجاست و فرآیند تحلیل سیستمی چیست؟ به عبارت دیگر آیا رویکرد سیستمی در حد رویکرد(نظرگاه) و نگاه کلی باقی می ماند و یا اینکه دارای روشهای الگوریتمیک نیز هست که می توان بر اساس آنها به مطالعه و بررسی و پژوهش پرداخت؟ در این صورت این روشها کدامند و چه کیفیتی دارند؟ نقش شناخت پیشینی و عنصر درونیافتی(حدس یا شم) در این فرآیند چیست؟ آیا برای مطالعه همه انواع سیستمها اعم از طبیعی و مصنوعی، انسانی و غیر انسانی، و غیره، در رویکرد سیستمی روش واحدی وجود دارد یا اینکه درون رویکرد سیستمی هر زمینه و رشته علمی باید برای خود به تدوین روش خاصی بپردازد؟
پاسخ:
اگر هستی، شبکهای متشکل از عناصرِ دارای کمیت و کیفیت و جهتِ مشخص است و اگر هویتی تدریجی (تشکیکی) دارد که حرکت از یک نقطه در آن به سوی نقطه دیگر نیازمند عبور از مراحل میانی و لایههای مرتبط با دوسویه است و تجافی وجودی ندارد، پس تمام حرکتها در هستی الگوریتمیک هستند.
پس رویکرد سیستمی در صورتی میتواند کاربردی باشد (یعنی منطبق با معادلات هستی برای ایجاد یک اثر) و به تولید سیستمهای بهینه در زندگی منجر شود (خواه اطلاعات مورد نیاز برای طراحی فرآیندها را از تجربه بگیریم یا از دین) که الگوریتمیک باشد.
الگوریتمهای کشف حقیقت در عین اینکه هویتی مشترک دارند (چون هستی هویتی یگانه دارد) در هر یک از ابعاد و جوانبِ موضوعات، دارای وجه تمایزهای خاص خود نیز میباشند؛ آنچه بیشترین تفاوت را در الگوریتمهای تحقیقی ایجاد میکند، آزمایشمحور یا متنمحور بودنِ تحقیق است.
در تحقیقات متنمحور مانند تحقیقات دینی، فرض بر این است که تولیدکنندة متن، آزمایشات و تجربیات لازم برای نظر دادن را انجام داده یا اطلاعات لازم را داشته است و الان در صدد ارائه نتایج و گزارشات و توصیههاست. پس محقق نیازمند الگوریتم فهم متن است. و چون این متن بنابر فرض براساس شبکه هستی است و سیستمی است پس برای کشف مقصود گوینده باید زمینههای لازم برای فهمهای شبکهای وجود داشته باشد.
این بنده سعی کرده است در کتاب راهنمای تحقیق، روند یک فعالیت علمی (کشف واقعیت) را قدمبهقدم ارائه نماید.
(به صفحه ۵۴ بحث روششناسی، ص۶۸ الگوی کلی تحقیق، ص۸۴ بهبعد، مهارت کشف اطلاعات مراجعه فرمایید)
۴- قلب سیستم
متغیرهای ضروری سیستم به عنوان قلب سیستم، در سیستم های اجتماعی فرهنگی چگونه شناخته می شود؟ چنین عناصری چگونه در فرآیندهای اجتماعی فرهنگی بوجود می آیند و برجسته می شوند؟ آیا می توان گفت که اجزاء سیستم دارای یک سری روابط دیالکتیکی هستند که در این فرآیند دیالکتیکی برخی بر برخی دیگر غلبه پیدا می کنند و تبدیل به عناصر ضروری یک سیستم می شوند؟ اگر چنین است، این فرایند چگونه عمل می کند و چگونه می توان آن را به شکل دلخواه هدایت کرد؟ آیا وجود قلب در سیستم در روش شناخت آن سیستم تاثیر می گذارد تا لازم باشد شناختش بر سایر اجزاء سیستم اولویت یابد؟
پاسخ:
برای شناخت متغیرهای سیستمهای اجتماعی و فرهنگی، الگوریتم تحلیل سیستم که در سیستمهای صنعتی استفاده میشود، قابل استفاده و دارای اعتبار است (بههمان دلیلی که در پاسخ سوال قبل عرض شد). یعنی تعیین ورودی، خروجی، پردازش، کنترل، نقطه ثقل، نقطه بحران، متغیرهای کمکی، متغیرهای تشدیدکننده و تضعیفکننده و… و از همه مهمتر تشخیص جریان سیستم. مطالعه کتاب «مهندسی اجتماع» دکتر صادقپور، «آناتومی جامعه» و «توسعه و تضاد» دکتر رفیعپور، بسیار مفید است.
اگر جوهره سیستمها، فرآیندها هستند پس تمام هویت سیستم را برآیندهایی که از تعامل ارتباطات (اثرگذاریها و اثرپذیریها) بهوجود آمدهاند تشکیل میدهد. با تغییر عناصر و متغیرها یا با تغییر کمیت و کیفیت ارتباط میتوان برآیند نهایی را تغییر داد.
در مدلهای تصمیمسازی در کانونهای تفکر، صحبتِ اصلی همین است که چگونه میتوان سیستمِ موجودی را به شکل دلخواه هدایت کرد تا به سیستمِ مطلوب تبدیل شود. در تمام مدلها، بحث از این است که چه تغییری و چگونه باید در خُرد یا کلان سیستم اعمال شود تا برآیند ارتباطات به هدفِ مورد نظر منجر شود.
نکته بسیار مهم: حرف اصلی کتاب «نگرش سیستمی به دین» این است که پاسخ این سوال در گزارههای دین، بهصورت راهبردی (نه مصداقی) برای تمام سیستمهای مورد نیاز انسان ارائه شده است. اگر به دین به عنوانِ «سیستم مدیریت تغییر» نگاه کنیم (برنامه برای ایجاد تغییر در افکار و رفتار و نتایج)، گزارههای دین هویت اصلی خود را نشان خواهند داد.
شناخت قلب سیستم یا نقطه ثقل آن مستقیما به شناخت جریان سیستم مرتبط است پس بدون تحلیل سیستم در این قسمت نمیتوان به اهداف و برنامههای سیستم دست یافت.
۵- روابط
در مورد روابط بین عناصر سیستم به عنوان یکی از مقومات سیستم بودن، سئوالات متعددی وجود دارد. از جمله اینکه: آیا هر جایی که ارتباطی دو طرفه مشاهده شود، ما با سیستم مواجه هستیم یا اینکه گونه ای خاص از روابط میان پدیده ها است که سیستم می سازد؟ آیا رابطه یکطرفه، در نگاه سیستمی می تواند رابطه سیستمی محسوب شود؟ یا اینکه لازمه سیستمی بودن روابط، دوطرفه و متقابل بودن روابط است؟ آیا سیستم همان روابط است یا روابط پلی به سمت شناخت سیستم است؟ اگر سیستم همان روابط نیست، چه چیزی علاوه بر عناصر و روابط در آن وجود دارد؟
پاسخ:
سیستم، روابط دو طرفه بین اجزاءیی است که منجر به یک برآیند (یک اثرِ جدید) شود. پس اگر روابط دو طرفه بود ولی اثر یا پدیدة جدیدی در این میان حاصل نمیشد، سیستم نیست.
در روابط یک طرفه نیز اگر این شاخص وجود داشت (ظهور اثر جدید)، سیستم شکل میگیرد ولی در حقیقت رابطة دو طرفهای است که مقدار آن در یک طرف، صفر است. (یعنی تا مقدار را صفر نکنیم اثر جدید حاصل نمیشود.)
بهنظر میرسد که سیستم همان روابط است اما روابطِ جهتداری که به یک برآیند منجر شوند.
۶- پویایی و ثبات در سیستمها
۶-۱. سیستم ها برای حیات داشتن، نیاز به تحرک و پویایی دارند و از طرفی برای حفظ هویت نیاز به مقداری ثبات و پایایی دارند. سئوال این است که آیا ثبات سیستمها فقط در ناحیه غایت و هدف است یا در ناحیه ساختار و عناصر نیز ثبات وجود دارد؟
پاسخ:
اگر مقصود شما از ثبات، اصل وجود یک چیز باشد، در ناحیه ساختار و عناصر نیز ثبات میتواند وجود داشته باشد و تغییرات ناشی از تغییر کمیت یا کیفیت یا مرتبه و جهتِ همان ساختار قبلی یا عنصر قبلی باشد. سیستمهای فازی بههمین نحوه عمل میکنند.
۶-۲. نیروهای حافظ ثبات یک سیستمِ باز، نیروهای خارجی هستند یا نیروهای داخلی؟ در سیستمهای اجتماعی فرهنگی چگونه این ثبات توسط نیروهای خارجی صورت می گیرد؟
پاسخ:
سیستم باز، سیستمی است که با محیط خود تعامل دارد و مقادیر متغیرهای خود را از بیرون دریافت میکند و از آنجاییکه متغیرهای بیرونی عموما در تحت کنترل نیستند، ثبات نسبی این سیستم را نیروهای داخلی حفظ میکنند. مانند ماشین که یک سیستم باز است و باید متغیرهای داخلی آن طوری طراحی شده باشند که با طیف تغییراتی که از بیرون دریافت میکنند، تعادل سیستم حفظ شود.
طراحی یک حلقه کنترلی که مقادیر خود را از خارج سیستم دریافت کند، ثباتی است که از نیروهای خارجی حاصل شده است. این حلقههای کنترلی جهتگیریهای کلانِ سیستم را رصد میکنند و در صورت بروز خطا یا سیستم را متوقف میکنند یا تغییر مسیرهایی را با اعمال نیروهای خارجی ایجاد مینمایند.
۷- نگاه میان رشته ای
یکی از دغدغه های متفکرین سیستمی، انجام مطالعات علمی به صورت میان رشته ای است. به عبارت بهتر آنها مطالعاتی را که به گونهای میان رشته ای نباشند، فاقد علمیت لازم می دانند. مساله این است که اولاً چه ملازمه ای میان نگرش سیستمی و مطالعات میان رشته ای است؟ ثانیاً ماهیت و مشخصه های مطالعات میان رشته ای چیست؟ آیا هر مطالعه ای که به ارتباط دو یا چند رشته علمی بپردازد، دغدغه اندیشمندان سیستمی را برآورده می کند؟ یا اینکه منظور این اندیشمندان نوع خاصی از مطالعات میان رشته ای است؟
پاسخ: (فایل ناقص بود)
آیا رویکرد سیستمی یک رشته در کنار سایر رشته های تخصصی است یا اینکه رویکرد سیستمی موضوعات همه رشته های تخصصی را با رویکردی متفاوت دنبال می کند؟ اگر چنین است نوع رابطه میان دستاوردهای علمی دو رویکرد تخصص گرا و سیستمی چیست؟ آیا این دستاوردها همدیگر را کامل می کنند یا اینکه هیچ دیالوگی میان آنها قابل تصور نیست؟ مثلاً آیا استفاده از نگاه سیستمی در ساحت هر کدام از علوم اجتماعی، باعث برطرف شدن نقاط ضعف آن رشته ها خواهد بود یا اینکه ساختار این حوزه ها را به هم خواهد ریخت؟
پاسخ: (فایل ناقص بود)
۱) Laszlo, A, & Krippner(1997), Systems Theories: Their Origins, Foundations, and Development
[۲] اعم از مادی و مجرد