انتشار در: نشریه آموزههای نوین کلامی بهار و تابستان ۱۳۹۷ – شماره ۲
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی هویتشناختی و مصداقشناختی «ذاتیات دین»
چکیده مقاله:
با توجه به پیشفرضِ “خاتمیت و کمالِ دینِ اسلام”، سوالی پدید میآید که:
دینِ خاتَم، با تغییرات جاری در زندگی بشر تا پایان تاریخ، چه رفتاری دارد؟ آیا تمام گزارههای دین(کتاب و سنت)، فرازمانی و فرامکانی(و بهعبارت دیگر جهانشمول) هستند؟ و در هر موقعیت و شرایطی، جاری و حاکمند؟ یا اینکه برخی از این گزارهها ثبات و استقرار دائمی نداشته، بهحسب شرایط فعّال یا غیرفعّال یا جایگزین یا تبدیل میشوند؟
پاسخ کلی و اولیه به سوال این است که: آنچه ذاتی و گوهر دینِ خاتم است، ثابت، جهانشمول و مستقل از شرایط است و آنچه عرضی و صدف یا ظرف دین است، قابلیت تغییر و تبعیت از شرایط را دارد.
سوال اصلی که پاسخ اصلی را نیز طلب میکند اینجاست که: چه چیز ذاتی دین و چه چیز عرضی آن است؟ و ملاک تشخیص ذاتی و عرضی دین چیست؟
آنچه یک تفکر یا مجموعه گزارهها را به دین تبدیل میکند، توصیف و تعیین چگونه ارتباط برقرار کردن با معبود و چگونه حرکت کردن بهسوی او در بستر زندگی دنیایی است، لذا این توصیف و تعیین، اصلیترین ذاتی دین است.
و از آنجایی که با توجه به اهداف دین و هدف اصلی و نهایی آن میتوان گفت: گوهر دینداری، لمس و احساس قلبی خداوند و مشاهدة جمال و جلال اوست، و از آنجاییکه پیدایش، استقرار و استمرار این تجربة درونی، بهدلیل تاثیرپذیری تجربیات روحی از دیدگاههای فکری و موقعیتهای احساسی و جسمی، بدون تعریف معادلات لازم برای ابعاد و ارتباطات انسان، میسّر نمیشود، این معادلات هستند که گوهر و ذات دین را تشکیل میدهند، معادلات هستیشناسانه، حقوقی و فرهنگی، معادلات مثبت(زمینهسازها، سِیردهندهها، شتابدهندهها) و معادلات منفی(هشدارها، بحرانها، بازدارندهها)
در این مقاله، مصادیق این موارد به تفصیل ارائه شده است.
کلیدواژهها:
فلسفه دین، ذاتیات دین، گوهر دین، شبکه هستی، معادلات حرکت، شهود خداوند، نظامهای سه گانه معرفتی حقوقی فرهنگی
مساله بحث در ذاتیات دین[۱]:
با توجه به پیشفرضِ “خاتمیت و کمالِ دینِ اسلام”، سوالی پدید میآید[۲] که:
دینِ خاتَم، با تغییرات جاری در زندگی بشر تا پایان تاریخ، چه رفتاری دارد؟ آیا تمام گزارههای دین(کتاب و سنت)، فرازمانی و فرامکانی(و بهعبارت دیگر جهانشمول) هستند؟ و در هر موقعیت و شرایطی، جاری و حاکمند؟[۳] یا اینکه برخی از این گزارهها ثبات و استقرار دائمی نداشته، بهحسب شرایط فعّال یا غیرفعّال یا جایگزین یا تبدیل میشوند[۴]؟[۵]
پاسخ کلی و اولیه به سوال این است که: آنچه ذاتی و گوهر دینِ خاتم است، ثابت، جهانشمول و مستقل از شرایط است و آنچه عرضی و صدف یا ظرف دین است، قابلیت[۶] تغییر و تبعیت از شرایط را دارد.
سوال اصلی که پاسخ اصلی را نیز طلب میکند اینجاست که: چه چیز ذاتی دین و چه چیز عرضی آن است؟ و ملاک تشخیص ذاتی و عرضی دین چیست؟
پاسخ بروندینی: (هویتشناسی ذاتی و ذاتی دین)
ذاتِ یک موضوع، حدّ وجودی آن است که در صورت تغییر به موجود دیگری تبدیل میشود.[۷] “ذاتی”[۸] اثر و تجلییی از شیی است که همیشه فعّال است و “عرضی” اثر و تجلییی از شیی است که قابلیت فعال شدن دارد و بسته به وجود مقتضی و عدمِ مانع فعال میشود.
ذاتی بودن به این معناست که بین موضوع و محمول واسطهای در کار نباشد یعنی موضوع، خود، علت وجود محمول است. این حالت نشانة ربط علّیای است که بین آندو برقرار است، این ربط بهگونهایی است که محمول با رفع موضوع، مرتفع و با وجود آْن موجود میشود.[۹]
عرضیات، شرایط کمّی، کیفی، زمانی و مکانی و ارتباطییی هستند که خارج از ذات هستند و لازم ذات نیز نیستند و ذاتیات در آنها تحقّق مییابند و سه خصلت اساسی دارند:
- بر هر معادله و قانونی نمیتوانند عارض شوند(چرا که تمام معادلات و قوانین موجود در هستی، حد و مرزی دارند[۱۰] که در هر شرایطی فعّال نمیشوند).
- دارای طیف هستند و محدود به یک نقطه و یک مورد نمیشوند.(ظرفیت پذیرش آنها در عین محدودیت، گستردگی دارد.)
- معلولِ ذاتیات دیگری هستند که تعیین طیف پذیرش یا حد ظرفیت آنها توسط آن ذاتیات انجام میشود[۱۱] و با تعاملات بین ذاتیات، این عرضیات تغییر و تحولات بنیادی پیدا میکنند.[۱۲]
راه شناخت ذاتی از عرضی، برهان خلف است[۱۳] و راه مستقیمِ نفوذ به درون اشیاء ار طریق علم حصولی وجود ندارد.[۱۴]
برای تطبیق مفهوم “ذاتی” بر “دین”، بررسی تعریف مفهومی دین و اهداف دین نقطة شروع است. در بحث تعریف و اهداف دین، نتایج زیر بهدست آمده است:[۱۵]
- “دین بهمعنی عام، مجموعه گزارههای علمی(هستها) و عملی(بایدها) است که از وجودی برتر به انسان ارائه شده است و کمالی را به عنوان هدف و رستگاری تعیین میکند و روش رسیدن به آن را مشخص مینماید. دین بهمعنی خاص وقتی تحقق مییابد که آن وجودِ برتر، خدا باشد و رستگاری ابدی وعده داده شده باشد. دین، تجلّی علم خداست که راه بشر را برای خروج از محدودیتها و مشاهده و لمس روحی “وجود بینهایت” توصیف و تعیین میکند. دین، تنظیم زندگی برای ارتباطِِ تمام وجود با واقعیت هستی که خداوند است میباشد، تلاشی فکری، روحی وعملی که برنامه و روش آن را خود خداوند تعیین کرده باشد. علت فاعلی، خداست؛ علت غایی، خروج از محدودیت و اتصال به نامحدود است(لقاء خدا)؛ علت مادی، هستی و انسان است و علت صوری، گزارههایی است که وحی شده است.
- هدف نهایی دین، شهود خدا(موجود بینهایت) است و هدف میانی دین، برقراری عدلِ شبکهای در هستی است. برنامة اجرایی برای رسیدن به این اهداف، نیازمند وجود مقدمات و زمینههایی است که عقل، آنها را بهعنوان جزءالعلّه ضروری میبیند که عبارتند از: بقاء و سلامت “نفس و نسل“، بقاء و سلامت “عقل و تفکر“، بقاء و سلامت”دین“، بقاء و سلامت “اجتماع“، بقاء و سلامت “محیط“. بنابراین اگر انسانها توانایی بهوجود آوردن این زمینهها را نداشته باشند، دین، باید برنامههای لازم برای تامین این زمینهها را نیز ارائه کند.
- شرایع برای حفظ مصالح آنی و آتی انسانها وضع شدهاند و محافظت از این مصالح به دو طریق انجام میشود: ایجاد زمینه و رفع موانع. مقیاس تمام خطابهاى الهى، منظومه مقاصد عالى قرآنى است یعنى: توحید که مختص خداوند متعال است و این حق اوبر بندگان است، تزکیه که مخصوص به انسان است، عمران که در این منظومه بهره هستى است. شارع در پی تامین ضروریات فردی، نیازمندیهای جمعی و عوامل رشد و جلوگیری از اخلال و فساد در زندگی، از بین بردن سختیها و ایجاد گشایش است. ضروریات فردی پنج مورد است: حفظ دین، نفس، عقل، مال، ناموس همه ادیان بر این موارد توافق دارند. اصل در احکام بر اعتدال و میانهروی است. ارزش اعمال به اهداف ملحوظ شده در آنهاست. هر چه مکمّل مقصودی شرعی باشد، خود نیز بالتبع مقصود خواهد بود. قصد شارع استمرار در اعمال است لذا باید عملی متعادل و بدون مشقت وضع نماید تا قابل استمرار باشد. مراعات نکردن اهداف کماهمیتتر، زمینهساز مراعات نکردن اهداف مهم خواهد شد.(مقاصد میانی، قرقگاه مقاصد اصلی هستند). هدف شارع خارج نمودن نفوس از اطاعت هوی نفس و ورود در اطاعت عقل است شرع کششهای حیوانی نفس را مهار و معتدل میکند. پس هر عملی که در پی هوی نفس باشد باطل است. شارع از مکلف میخواهد که قصدش در عمل موافق با هدف شارع در تشریع باشد.”
- اگر “کلانِ زندگی” را موضوع بررسی کاربردی قرار دهیم، سه نظام زیر جلوهگر میشوند: نظام فکری(تبیین نگرش لازم به انسان، جهان، جامعه و زندگی)، نظام قانونی(تبیین حدو مرزهای لازم و جهتگیریهای اصلی برای یک زندگی مطلوب)، نظام فرهنگی و اخلاقی(تبیین روشها، ابزارها و زمینههای لازم برای حرکت به سوی هدف زندگی). براین اساس، دین برای تحقّق اهداف خود باید در هر یک از ابعاد مختلف زندگی و نظامهای مورد نیاز برای بقاء و رشد، سه لایة فکری، قانونی و فرهنگی را تعریف نماید.(نسبت به موضوع، نگرشسازی کند، چهارچوبهای کلان را مشخص کند و راهکار اجرایی بدهد). دین بیانگر معادلات کلانِ هستی و توصیفکنندة معادلات زندگی انسان در هستی برای رسیدن به هدف است.”
با توجه به نتایج فوق، فهرست ذاتیات دین عبارت خواهد بود از:
- معرفی کمال و وجودی برتر
- توصیف انسان و زندگی
- تعیین هدف انسان در زندگی
- تعیین مسیر حرکت بهسوی هدف
- تعیین شیوة حرکت و معادلات لازم برای حرکت به سوی هدف
هر کدام از موارد فوق حذف شود، موضوعی بهنام دین تحقّق نخواهد یافت. در بین این پنج مورد، آنچه با هویت و فلسفه و اهداف دین، بستگی بیشتر دارد و سرّ نیازمندی به علمِ برتر و مددکار برای عقل انسان است، محور پنجم است چرا که آنچه یک تفکر یا مجموعه گزارهها را به دین تبدیل میکند، توصیف و تعیین چگونه ارتباط برقرار کردن با معبود و چگونه حرکت کردن بهسوی اوست.[۱۶] با توجه به اهداف دین و هدف اصلی و نهایی آن میتوان گفت: گوهر دینداری[۱۷]، لمس و احساس قلبی خداوند و مشاهدة جمال و جلال اوست. و از آنجاییکه پیدایش، استقرار و استمرار این تجربة درونی، بهدلیل تاثیرپذیری تجربیات روحی از دیدگاههای فکری و موقعیتهای احساسی و جسمی، بدون تعریف معادلات لازم برای ابعاد و ارتباطات فوق، میسّر نمیشود[۱۸]، این معادلات هستند که گوهر و ذات دین را تشکیل میدهند، معادلات[۱۹] هستیشناسانه، حقوقی و فرهنگی[۲۰]، معادلات مثبت(زمینهسازها، سِیردهندهها، شتابدهندهها) و معادلات منفی(هشدارها، بحرانها، بازدارندهها)[۲۱]
این معادلات، عرضیات خود را تعریف میکنند یعنی هر معادلهای، گسترة شرایط کمّی، کیفی، زمانی، مکانی و ارتباطییی را که میتواند در آن برقرار باشد و کارکرد خود را داشته باشد، تعیین میکند. که اگر بدون تحقق این شرایط، معادله برقرار نمیشود و کارکرد خود را نخواهد داشت، عوارضِ مورد نظر، لازم ذات خواهند بود و داخل در ذاتی؛ و اگر بدون تحقق این شرایط، معادله برقرار میشود ولی وضعیت بهینه و حداکثری خود را نخواهد داشت، عوارضِ مورد نظر، از عوارض مفارق خواهند بود. منشاء پیدایش[۲۲] احکام و قوانین تکلیفی(باید و نباید، وجوب و حرمت) و احکام و برنامههای اخلاقی و فرهنگی(خوب و بد، مستحب و مکروه) همین تفکیک بین دو طیفِ عوارض است.
بنابراین قضایا و گزارههایی که در هر دینی بهعنوانِ حداقل قابل قبول یا واجب، ضروری و لازم[۲۳] معرفی شدهاند(چه در معارف و چه در قانون، فرهنگ و اخلاق)، ذاتی آن دین هستند و بدون آنها دین محقّق نخواهد شد.[۲۴] زمینهسازها و مقدماتی که بدون تحقّق آنها هر یک از ذاتیات بهوجود نخواهند آمد[۲۵] نیز جزء عوارض ذاتی دین خواهند بود.
روش تشخیص مراد شارع که تشخیص موارد وجوبی از غیر وجوبی، تشخیص مقدماتی که وجوب به آنها سرایت میکند از مقدمات غیر وجوبی نیز در همین حیطه است، در علم اصولفقه بهتفصیل بحث شده است.
نکتهٔ قابل ذکر این است که قواعد کشف مراد شارع از گزارهها و در هنگام فقدان گزارهها از قواعد کلی زیربنایی، باید به مجموعة دین با حیثِ فردی و جمعی، منطقهایی و جهانی تعلق گیرد؛ یعنی مجموعة گزارههای دین بهصورت یک نظام و شبکه و سیستم یکپارچه، که اجزاء و افراد را در ضمن کل هستی و جامعة جهانی ملاحظه کرده است، مورد بررسی قرار گیرد و معادلات زیربنایی و روبنایی، ذاتی و عرضی، اولیه و ثانویه، شرایطساز و تابع شرایط، استراتژیک و راهکاری تشخیص داده شود.
پاسخ دروندینی: (مصداقشناسی ذاتیات دین)
آیات و روایات زیر نمونههایی از ذاتیات دین هستند که طبق ملاکی که در قسمت قبل ارائه شد و با استفاده از کلیدواژههای زیر جستجو و فهرست شدهاند:
ترکیب کلماتِ “ادنی، اقلّ، اول، دعائم، ارکان، اساس، بنیان، اصل، قواعد، جماع، اثافی”، با کلماتِ “الاسلام، الایمان، الکفر، الشرک، الدین” و کلیدواژههای: مایجزی، ماافترض، محق، کبائر، حرمالله، الفرائض، الواجب، الحرام، الحلال، الکافر، المسلم، حدود ماانزلالله، کتَبَ.
- سَأَلْتُهُ عَنْ أَدْنَى الْمَعْرِفَةِ فَقَالَ الْإِقْرَارُ بِأَنَّهُ لَا إِلَهَ غَیرُهُ وَ لَا شِبْهَ لَهُ وَ لَا نَظِیرَ وَ أَنَّهُ قَدِیمٌ مُثْبَتٌ مَوْجُودٌ غَیرُ فَقِیدٍ وَ أَنَّهُ لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ[۲۶]
ترجمه: “از حضرت راجع به حداقل معرفت قابل قبول نسبت به خداوند سوال کردم، فرمود: پذیرفتن اینکه معبودی جز او نیست، شبیه ندارد، همطراز ندارد، مبدء پیدایش ندارد، همهجا حضور دارد و هیچ چیزی همتای او نیست.” - قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ إِنْ حَدَّثَ کذَبَ وَ إِنْ وَعَدَ أَخْلَفَ وَ إِنِ ائْتُمِنَ خَانَ مَا مَنْزِلَتُهُ قَالَ هِی أَدْنَى الْمَنَازِلِ مِنَ الْکفْرِ وَ لَیسَ بِکافِرٍ[۲۷]
ترجمه: “از حضرت صادق وضعیت کسی را که مسلمان و شیعه است اما دروغ میگوید، خلف وعده میکند و خیانتکار است پرسیدم، حضرت فرمود: اینچنین کسی گرچه کافر نیست اما بین او و کفر هم دیگر فاصلهای باقی نمانده است.” - سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَدْنَى الْإِلْحَادِ فَقَالَ إِنَّ الْکبْرَ أَدْنَاهُ[۲۸]
ترجمه: “از حضرت راجع به مرز بیدینی پرسیدم، حضرت فرمود: تکبّر، مرز بیدینی است.” - أَدْنَى الْعُقُوقِ أُفٍّ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَیئاً أَهْوَنَ مِنْهُ لَنَهَى عَنْهُ[۲۹]
ترجمه: “حداقل کاری که سبب عاقّ شدن فرزند میشود، “اَه” گفتن به والدین است و خداوند میدانست که کمتر از این پیدا نمیشود والا از آن چیز نهی میکرد.” - سَمِعْتُ عَلِیاً ص یقُولُ وَ أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ مَا أَدْنَى مَا یکونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً وَ أَدْنَى مَا یکونُ بِهِ الْعَبْدُ کافِراً وَ أَدْنَى مَا یکونُ بِهِ الْعَبْدُ ضَالًّا فَقَالَ لَهُ قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ أَمَّا أَدْنَى مَا یکونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً أَنْ یعَرِّفَهُ اللَّهُ تَبَارَک وَ تَعَالَى نَفْسَهُ فَیقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ وَ یعَرِّفَهُ نَبِیهُ صلیاللهعلیهوآله فَیقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ وَ یعَرِّفَهُ إِمَامَهَ وَ حُجَّتَهُ فِی أَرْضِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ فَیقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ قُلْتُ لَهُ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِنْ جَهِلَ جَمِیعَ الْأَشْیاءِ إِلَّا مَا وَصَفْتَ قَالَ نَعَمْ إِذَا أُمِرَ أَطَاعَ وَ إِذَا نُهِی انْتَهَى وَ أَدْنَى مَا یکونُ بِهِ الْعَبْدُ کافِراً مَنْ زَعَمَ أَنَّ شَیئاً نَهَى اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِهِ وَ نَصَبَهُ دِیناً یتَوَلَّى عَلَیهِ وَ یزْعُمُ أَنَّهُ یعْبُدُ الَّذِی أَمَرَهُ بِهِ وَ إِنَّمَا یعْبُدُ الشَّیطَانَ وَ أَدْنَى مَا یکونُ بِهِ الْعَبْدُ ضَالًّا أَنْ لَایعْرِفَ حُجَّةَ اللَّهِ تَبَارَک وَ تَعَالَى وَ شَاهِدَهُ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِی أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَتِهِ وَ فَرَضَ وَلَایتَهُ[۳۰]
ترجمه: “کسی از حضرت امیرالمومنین علیهالسلام سوال کرد: حداقل چیزی که موجب ایمان، کفر و گمراهی است، چیست؟ حضرت فرمود: سوال مهمی کردی پس خوب به جواب دقت کن: حداقلِ ایمان این است که خداوند خودش را به بندهاش بشناساند و بنده حاضر شود تحت امر و نهی او قرار گیرد. راوی میگوید: از حضرت پرسیدم: همین مقدار کافی و موجب ایمان است؟ گرچه هیچ چیز دیگری از دین نداند؟! حضرت فرمود: بلی کافی است بهشرطی که امر و نهی الهی را در عمل انجام دهد.
حداقلِ کفر این است که نواهی خداوند را اوامر بپندارد و طبق آنها عمل کند و خیال کند خدایی را که اینگونه امر کرده میپرستد در حالیکه شیطان را میپرستد.
حداقلِ گمراهی هم این است که حجت خدا و شاهد بر اعمال بندگان را که خداوند امر به پیروی از آنها کرده است و پذیرش فرمان آنها را لازم دانسته است، نشناسد.” - إِنَّمَا أُمِرُوا بِحَجَّةٍ وَاحِدَةٍ لَا أَکثَرَ مِنْ ذَلِک لِأَنَّ اللَّهَ وَضَعَ الْفَرَائِضَ عَلَى أَدْنَى الْقُوَّةِ کمَا قَالَ فَمَا اسْتَیسَرَ مِنَ الْهَدْی یعْنِی شَاةً لِیسَعَ الْقَوِی وَ الضَّعِیفَ وَ کذَلِک سَائِرُ الْفَرَائِضِ إِنَّمَا وُضِعَتْ عَلَى أَدْنَى الْقَوْمِ قُوَّةً، ثُمَّ رَغَّبَ بَعْدُ أَهْلَ الْقُوَّةِ بِقَدْرِ طَاقَتِهِمْ[۳۱]
ترجمه: “بیش از یکبار حج، بهعنوان وظیفه از مردم خواسته نشده است، چرا که خداوند وظایف و تکالیف را براساس حداقل توانایی افراد قرار داده است، مثلا در مورد قربانی آوردن برای حج، فرموده است: “هر نوع قربانی که مقدور شد” تا هم توانمندان را در بر بگیرد هم کمدرآمدها را. بقیة تکالیف هم همینگونه براساس حداقل توانایی افراد تنظیم شده است و در رتبة بعد کسانی را که توانایی بیشتر دارند، بهاندازه تواناییشان ترغیب به انجام وظایف بیشتری کرده است.”[۳۲] - نحن أرکان الإیمان و نحن دعائم الإسلام[۳۳]
ترجمه: “ما جانشینان پیامبر پایههای اصلی ایمام و زیربناهای اسلام هستیم.”[۳۴] - أَرْکانُ الْکفْرِ أَرْبَعَةٌ الرَّغْبَةُ وَ الرَّهْبَةُ وَ السَّخَطُ وَ الْغَضَبُ[۳۵]
ترجمه: “کفر، چهار پایة اصلی دارد: تمایلات، ترسها، نفرتها و عصبانیتها - الْإِسْلَامُ عُرْیانٌ فَلِبَاسُهُ الْحَیاءُ وَ زِینَتُهُ الْوَقَارُ وَ مُرُوءَتُهُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ وَ عِمَادُهُ الْوَرَعُ وَ لِکلِّ شَیءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیتِ[۳۶]
ترجمه: “اسلام باید در لباس و هیئتی زیبا عرضه شود، لباس اسلام، حیاء است و زیبایی آن رفتار عاقلانه و بادقت است. شرافت و بزرگواری اسلام، پرداختن به کارهای صحیح و کمالساز است. ستون اصلی اسلام، تسلط بر خواستهها و کششهای نفسانی است. هر چیزی مبنایی دارد و مبنای اسلام، رابطة قلبی با ما خاندان پیامبر است.” - إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْإِسْلَامَ فَجَعَلَ لَهُ عَرْصَةً وَ جَعَلَ لَهُ نُوراً وَ جَعَلَ لَهُ حِصْناً وَ جَعَلَ لَهُ نَاصِراً فَأَمَّا عَرْصَتُهُ فَالْقُرْآنُ وَ أَمَّا نُورُهُ فَالْحِکمَةُ وَ أَمَّا حِصْنُهُ فَالْمَعْرُوفُ وَ أَمَّا أَنْصَارُهُ فَأَنَا وَ أَهْلُ بَیتِی وَ شِیعَتُنَا[۳۷]
ترجمه: “خداوند اسلام را خلق کرد و برای آن محیط، نور، استحکام و یاورانی قرار داد، محیط اسلام قرآن است؛ نور اسلام حکمت (شناخت قواعد و معادلات موجود در هستی) است، استحکام اسلام خوبیهاست و یاوران اسلام، من(پیامبر) و خاندان من و پیروان ما هستند.” - إِنَّ الْإِسْلَامَ هُوَ التَّسْلِیمُ وَ التَّسْلِیمَ هُوَ الْیقِینُ وَ الْیقِینَ هُوَالتَّصْدِیقُ وَ التَّصْدِیقَ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارَ هُوَ الْعَمَلُ وَ الْعَمَلَ هُوَ الْأَدَاءُ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمْ یأْخُذْ دِینَهُ عَنْ رَأْیهِ وَ لَکنْ أَتَاهُ مِنْ رَبِّهِ فَأَخَذَهُ إِنَّ الْمُؤْمِنَ یرَى یقِینُهُ فِی عَمَلِهِ وَ الْکافِرَ یرَى إِنْکارُهُ فِی عَمَلِهِ[۳۸]
ترجمه: “حقیقتِ اسلام، تسلیم در برابر خدا است و حقیقتِ تسلیم در برابر خدا، یقین داشتن به اوست و حقیقتِ یقین داشتن به او باور داشتنِ اوست و حقیقتِ باور داشتنِ او، اعتراف به وجود اوست و حقیقتِ اعتراف به وجود او، عمل کردن است و حقیقتِ عمل کردن، عمل طبق دستور و رضای اوست. مومن طبق نظر خود زندگی نمیکند بلکه طبق نظر خدا زندگی میکند یقین مومن در عملکرد او معلوم میشود و باورنداشتن کافر هم در عملکرد او مشخص میگردد.” - مَا مَحَقَ الْإِسْلَامَ مَحْقَ الشُّحِّ شَیءٌ؛ إِنَّ لِهَذَا الشُّحِّ دَبِیباً کدَبِیبِ النَّمْلِ وَ شُعَباً کشُعَبِ الشِّرَک[۳۹]
ترجمه: “هیچ چیزی مانند طمع، اسلام را از بین نمیبرد و البته طمع آثار مخفی و ظریفی در حدّ اثر حرکت مورچه و انواع و اقسامی مانند انواع و اقسام شرک دارد.” - مَنْ یجْهَلْ هَذَا وَ أَشْبَاهَهُ مِمَّا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیهِ فِی کتَابِهِ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ وَ نَهَى عَنْهُ تَرَک دِینَ اللَّهِ وَ رَکبَ مَعَاصِیهُ فَاسْتَوْجَبَ سَخَطَ اللَّهِ فَأَکبَّهُ اللَّهُ عَلَى وَجْهِهِ فِی النَّارِ[۴۰]
ترجمه: “هر کسی که امر و نهی خداوند را که در قرآن آمده است نشناسد، دین خدا را رها کرده و سوار بر نافرمانیها شده است که نتیجة آن خشم خداوند و بهرو افتادن در آتش است.” - إِنَّ اللَّهَ یحْتَجُّ عَلَى الْعِبَادِ بِمَا آتَاهُمْ وَ عَرَّفَهُمْ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَیهِمْ رَسُولًا وَ أَنْزَلَ عَلَیهِمُ الْکتَابَ فَأَمَرَ فِیهِ وَ نَهَى أَمَرَ فِیهِ بِالصَّلَاةِ وَ الصِّیامِ فَنَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَنِ الصَّلَاةِ فَقَالَ أَنَا أُنِیمُک وَ أَنَا أُوقِظُک فَإِذَا قُمْتَ فَصَلِّ لِیعْلَمُوا إِذَا أَصَابَهُمْ ذَلِک کیفَ یصْنَعُونَ لَیسَ کمَا یقُولُونَ إِذَا نَامَ عَنْهَا هَلَک وَ کذَلِک الصِّیامُ أَنَا أُمْرِضُک وَ أَنَا أُصِحُّک فَإِذَا شَفَیتُک فَاقْضِهِ وَ کذَلِک إِذَا نَظَرْتَ فِی جَمِیعِ الْأَشْیاءِ لَمْ تَجِدْ أَحَداً فِی ضِیقٍ وَ لَمْ تَجِدْ أَحَداً إِلَّا وَ لِلَّهِ عَلَیهِ الْحُجَّةُ وَ لِلَّهِ فِیهِ الْمَشِیئَةُ وَ لَا أَقُولُ إِنَّهُمْ مَا شَاءُوا صَنَعُوا إِنَّ اللَّهَ یهْدِی وَ یضِلُّ وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا بِدُونِ سَعَتِهِمْ وَ کلُّ شَیءٍ أُمِرَ النَّاسُ بِهِ فَهُمْ یسَعُونَ لَهُ وَ کلُّ شَیءٍ لَا یسَعُونَ لَهُ فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُمْ وَ لَکنَّ النَّاسَ لَاخَیرَ فِیهِمْ، لَیسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یجِدُونَ ما ینْفِقُونَ حَرَجٌ فَوُضِعَ عَنْهُمْ ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ[۴۱]
ترجمه: “خداوند با قابلیتهایی که به بندگان داده و با نشانههایی که به آنها ارائه کرده و با پیامبران و کتابهای آسمانی که فرستاده ، حجت را بر مردم تمام کرده است. خداوند در کتاب آسمانیاش به مردم دستوراتی داده است، دستور نماز و روزه داده است. خداوند پیامبرش را هنگامی که وقت نماز است بهخواب فرو برد و دستور داد که وقتی از خواب برخاستی و وقت گذشته بود، نماز را قضاء کن، خداوند این کار را انجام داد تا مردم یاد بگیرند که اگر وقت نماز گذشت چه باید بکنند و فکر نکنند که اگر خواب ماندند و وقت گذشت دیگر کار تمام است و راه جبرانی نیست! و همینطور در مورد روزه، خداوند پیامبرش را بیمار کرد و دستور داد که وقتی سالم شدی روزه را قضا کن. و همینطور در تمام موارد دیگر نیز وقتی دقت کنی مییابی که هیچ کسی بهخاطر دستورات دین در تنگنا قرار ندارد(البته منظورم این نیست که هر کاری دلشان بخواهد انجام دهند)، حجت بر همه مردم تمام است و اراده خداوند بر همه جاری است و او زمینة هدایت و گمراهی را فراهم میسازد. به هیچکسی دستوری فوق تواناییاش داده نشده است و هر دستوری که به آنها داده شده است در حد توانایی آنها بوده است. هر چیزی که فوق توان افراد باشد، از آنها خواسته نشده است(این اکراه و ناراحتی که در مردم هنگام اجرای دستورات میبینی بهخاطر فوق طاقت بودن دستورات نیست، بلکه بهخاطر این است که مردم تمایل به حرکت بهسوی کمال را ندارند). خداوند فرموده است: افرادی که توان ندارند یا مریضند یا امکانات لازم را ندارند، مسئولیتی از آنها خواسته نشده است و نگران نباشند، مشکلی برای کسانیکه قصد انجام وظیفه دارند ولی نمیتوانند نیست خداوند بخشنده و مهربان است.”[۴۲] - إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِیهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَکمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ إِنَّک لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیهِ أَمْرَ الدِّینِ وَ الْأُمَّةِ لِیسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ ما آتاکمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله کانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَیداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا یزِلُّ وَ لَا یخْطِئُ فِی شَیءٍ مِمَّا یسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الصَّلَاةَ رَکعَتَینِ رَکعَتَینِ عَشْرَ رَکعَاتٍ فَأَضَافَ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله إِلَى الرَّکعَتَینِ رَکعَتَینِ وَ إِلَى الْمَغْرِبِ رَکعَةً فَصَارَتْ عَدِیلَ الْفَرِیضَةِ لَا یجُوزُ تَرْکهُنَّ إِلَّا فِی سَفَرٍ وَ أَفْرَدَ الرَّکعَةَ فِی الْمَغْرِبِ فَتَرَکهَا قَائِمَةً فِی السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِک کلَّهُ فَصَارَتِ الْفَرِیضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَکعَةً ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله النَّوَافِلَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِینَ رَکعَةً مِثْلَی الْفَرِیضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِک وَ الْفَرِیضَةُ وَ النَّافِلَةُ إِحْدَى وَ خَمْسُونَ رَکعَةً مِنْهَا رَکعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَةِ جَالِساً تُعَدُّ بِرَکعَةٍ مَکانَ الْوَتْرِ وَ فَرَضَ اللَّهُ فِی السَّنَةِ صَوْمَ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله صَوْمَ شَعْبَانَ وَ ثَلَاثَةَ أَیامٍ فِی کلِّ شَهْرٍ مِثْلَی الْفَرِیضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِک وَ حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَمْرَ بِعَینِهَا وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله الْمُسْکرَ مِنْ کلِّ شَرَابٍ فَأَجَازَ اللَّهُ لَهُ ذَلِک کلَّهُ وَ عَافَ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله أَشْیاءَ وَ کرِهَهَا وَ لَمْ ینْهَ عَنْهَا نَهْی حَرَامٍ إِنَّمَا نَهَى عَنْهَا نَهْی إِعَافَةٍ وَ کرَاهَةٍ ثُمَّ رَخَّصَ فِیهَا فَصَارَ الْأَخْذُ بِرُخَصِهِ وَاجِباً عَلَى الْعِبَادِ کوُجُوبِ مَا یأْخُذُونَ بِنَهْیهِ وَ عَزَائِمِهِ وَ لَمْ یرَخِّصْ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله فِیمَا نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْی حَرَامٍ وَ لَا فِیمَا أَمَرَ بِهِ أَمْرَ فَرْضٍ لَازِمٍ فَکثِیرُ الْمُسْکرِ مِنَ الْأَشْرِبَةِ نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْی حَرَامٍ لَمْ یرَخِّصْ فِیهِ لِأَحَدٍ وَ لَمْ یرَخِّصْ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله لِأَحَدٍ تَقْصِیرَ الرَّکعَتَینِ اللَّتَینِ ضَمَّهُمَا إِلَى مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَلْ أَلْزَمَهُمْ ذَلِک إِلْزَاماً وَاجِباً لَمْ یرَخِّصْ لِأَحَدٍ فِی شَیءٍ مِنْ ذَلِک إِلَّا لِلْمُسَافِرِ وَ لَیسَ لِأَحَدٍ أَنْ یرَخِّصَ شَیئاً مَا لَمْ یرَخِّصْهُ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَهْیهُ نَهْی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجَبَ عَلَى الْعِبَادِ التَّسْلِیمُ لَهُ کالتَّسْلِیمِ لِلَّهِ تَبَارَک وَ تَعَالَى[۴۳]
ترجمه: “خداوند پیامبرش را به بهترین نحوه تربیت نمود و هنگامی که این تربیت به کمال خود رسید فرمود: تو روحیه و رفتاری باعظمت داری. بنابراین مدیریت امور دین و مردم را به او واگذار کرد و فرمود: هر چه پیامبر گفت انجام دهید و هر چه را که نهی کرد، از آن دست بکشید. پیامبر خدا، که درود خدا بر او باد، پشتیبانی شده و بههدف رسیده و تایید شده از جانب روحالقدس بود و در هیچ موردی از مدیریتِ خود اشتباه و خطا نداشت و بر همین اساس با فرهنگ الهی شکل گرفت. خداوند به مردم دستور خواندنِ ده رکعت نماز به صورت دو رکعت دو رکعت داد و پیامبر به دو رکعت ظهر و عصر، دو رکعت و به دو رکعت مغرب، یک رکعت اضافه کرد که میزان اضافات پیامبر برابر با ده رکعتِِ واجب اولیه شد. این موارد اضافه شده جز در مسافرت باید خوانده شوند(چون اضافة مغرب، یک رکعت بود پیامبر، در سفر هم دستور به خواندن آن داد و خداوند نیز این دستورات را امضاء کرد که در نتیجه مقدار نمازهای واجب هفده رکعت شد. در مرحلة بعد پیامبر سیوچهار رکعت نماز مستحب(دو برابر نمازهای واجب) را توصیه فرمود و خداوند هم این توصیه را امضاء کرد بنابراین مقدار نمازهای واجب و مستحب جمعاً به پنجاه و یک رکعت بالغ شد که یک رکعتِ آن مربوط به نماز مستحبِ بعد از نماز عشاء است که بهصورت دو رکعت نشسته خوانده میشود و یک رکعت حساب میشود…خداوند در هر سال، روزة ماه رمضان را واجب کرد و پیامبر روزه ماه شعبان و سه روز در هر ماه را (دو برابر علاوه بر روزه واجب)، توصیه فرمود. خداوند شراب انگور را حرام کرد و پیامبر هرگونه نوشیدنی مستیآور را حرام دانست و خداوند این نهی پیامبر را امضاء فرمود. رسول خدا که درود خدا بر او باد، از برخی چیزها رویگرداند و آنها را دوست نداشت اما نهی بهعنوان حرام بودن نکرد بلکه نهی بهعنوان ناپسند بودن کرد و اجازة انجام دادن آنها را نیز داد. براساس اینکه عملکرد پیامبر طبق تربیت الهی بوده است، پذیرش و عمل طبق اجازههای پیامبر نیز مانند پذیرش و عمل طبق امر و نهی او لازم و واجب شد. پیامبر خدا، در موارد واجب و حرام، هیچ موردی را مُجاز نکرد. بهکسی اجازة نوشیدن شراب نداد، اجازة نخواندن رکعتهایی که اضافه کرده بود نداد(مگر برای مسافر). هیچکسی حق ندارد آنچه را که رسول خدا مُجاز ندانسته است، مُجاز بشمارد. امر و نهی رسول خدا با امر و نهی خداوند منطبق بود و پذیرش این دستورات مانند پذیرش دستورات خداوند، بر مردم لازم است.” - أَکبَرُ الْکبَائِرِ الْإِشْرَاک بِاللَّهِ یقُولُ اللَّهُ وَ مَنْ یشْرِک بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیهِ الْجَنَّةَ وَ بَعْدَهُ الْإِیاسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ إِنَّهُ لا ییأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ ثُمَّ الْأَمْنُ لِمَکرِ اللَّهِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ فَلا یأْمَنُ مَکرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ وَ مِنْهَا عُقُوقُ الْوَالِدَینِ لِأَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الْعَاقَّ جَبَّاراً شَقِیاً وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها إِلَى آخِرِ الْآیةِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ وَ أَکلُ مَالِ الْیتِیمِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ إِنَّما یأْکلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیصْلَوْنَ سَعِیراً وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ وَ مَنْ یوَلِّهِمْ یوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ وَ أَکلُ الرِّبَا لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ الَّذِینَ یأْکلُونَ الرِّبا لا یقُومُونَ إِلَّا کما یقُومُ الَّذِی یتَخَبَّطُهُ الشَّیطانُ مِنَ الْمَسِّ وَ السِّحْرُ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ الزِّنَا لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ وَ مَنْ یفْعَلْ ذلِک یلْقَ أَثاماً یضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ یخْلُدْ فِیهِ مُهاناً وَ الْیمِینُ الْغَمُوسُ الْفَاجِرَةُ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ الَّذِینَ یشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلًا أُولئِک لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ الْغُلُولُ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ وَ مَنْ یغْلُلْ یأْتِ بِما غَلَّ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ مَنْعُ الزَّکاةِ الْمَفْرُوضَةِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ فَتُکوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ وَ شَهَادَةُ الزُّورِ وَ کتْمَانُ الشَّهَادَةِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ وَ مَنْ یکتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ شُرْبُ الْخَمْرِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَهَى عَنْهَا کمَا نَهَى عَنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ وَ تَرْک الصَّلَاةِ مُتَعَمِّداً أَوْ شَیئاً مِمَّا فَرَضَ اللَّهُ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ تَرَک الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ بَرِئَ مِنْ ذِمَّةِ اللَّهِ وَ ذِمَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله وَ نَقْضُ الْعَهْدِ وَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ أُولئِک لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ قَالَ فَخَرَجَ عَمْرٌو وَ لَهُ صُرَاخٌ مِنْ بُکائِهِ وَ هُوَ یقُولُ هَلَک مَنْ قَالَ بِرَأْیهِ وَ نَازَعَکمْ فِی الْفَضْلِ وَ الْعِلْمِ[۴۴]
ترجمه: “بزرکترین گناه، شرک است. خداوند میفرماید: هر کس در کنار خدا، معبود دیگری را قرار دهد هیچگاه به بهشت وارد نخواهد شد.
رتبهٔ بعدی در بزرگی گناه، یاس از رحمت خداست چرا که خداوند میفرماید: فقط کافران از رحمت خداوند مایوس میشوند.
در رتبهٔ بعد، احساس امنیت نسبت به خشم و غضب خداست چرا که خداوند میفرماید: فقط زیانکاران از خشم و غضب خداوند خود را در امان میبینند. موارد زیر نیز از گناهان کبیره هستند:- عاق والدین، چرا که خداوند فردی که عاق والدین شده است را سختگیر و بدبخت قرار داده است.
- کشتن انسان بیگناه، چرا که خداوند میفرماید: هر که چنین کاری بکند تا ابد در جهنم خواهد بود.
- تهمت زنا به زن پاکدامن، چرا که خداوند میفرماید: چنین کسانی در دنیا و آخرت نفرین شده هستند و عذابی سخت در انتظار آنهاست.
- تصرف در مال یتیم، چرا که خداوند میفرماید: چنین افرادی آتش میخورند و عذاب دردناکی را خواهند چشید.
- فرار از جنگ، چرا که خداوند میفرماید: هر که در جنگ فرار کند به خشم و غضب خدا گرفتار میشود و جایگاه او در آتش است.
- رباخواری، چرا که خداوند میفرماید: کسانی که رباخوار هستند کارها و فعالیتهایشان شبیه کسی است که شیطانزده است.
- سحر و جادو، چرا که خداوند میفرماید: هر که به سحر و جادو بپردازد در آخرت دستخالی خواهد بود.
- زنا، چرا که خداوند میفرماید: هر که چنین کاری انجام دهد سزایش را خواهد دید و روز قیامت عذاب بیشتری خواهد داشت و با خواری تا ابد در آتش میماند.
- سوگند دروغ برای تضییع حق، چرا که خداوند میفرماید: کسانی که تعهد خود به خدا و سوگندهایشان را ارزان میفروشند، آنها بهرهایی در آخرت ندارند.
- خیانت و دزدی، چرا که خداوند میفرماید: هر کسی که خیانت و دزدی کند روز قیامت آن را همراه خود خواهد آورد.
- پرداخت نکردن زکات، چرا که خداوند میفرماید: چنین کسانی پیشانی و پهلو و پشتشان با اموالی که ذخیره کردهاند داغ زده میشود.
- شهادت دروغ و کتمان شهادت صحیح، چرا که خداوند میفرماید: چنین کسانی قلبشان گناهآلود است.
- شرابخواری، چرا که خداوند همانطور که از بتپرستی منع کرده است از شرابخواری نیز منع کرده است.
- ترک نماز یا یکی از واجبات، چرا که پیامبر فرمود: هر که عمدا نماز نخواند ارتباط خود با خدا و رسولش را قطع کرده است.
- عهدشکنی و قطع ارتباط با خانواده و فامیل، چرا که خداوند میفرماید: چنین کسانی نفرین شده هستند و سرانجام بدی دارند. راوی میگوید که شنوندة سخنانِ حضرت درحالیکه با صدای بلند گریه میکرد از خدمت حضرت بیرون آمد و میگفت: هر کسی که طبق نظر خودش عمل کند و برتری شما در علم و شرافت را نپذیرد، بیچاره است.”
- الْکبَائِرُ الَّتِی أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیهَا النَّارَ[۴۵]
ترجمه: “گناهان کبیره، مواردی هستند که خداوند مجازات آتش جهنم را برای آنها تعیین کرده است.” - الصَّغَائِرُ مِنَ الذُّنُوبِ طُرُقٌ إلَى الکبَائِرِ و مَنْ لَمْ یخَفِ اللهَ فِی القَلِیلِ لَمْ یخَفْهُ فِی الکثِیرِ[۴۶]
ترجمه: “گناهان کوچک، زمینهساز گناهان بزرگ هستند و هر کسی که در انجام گناهان کوچک از خدا نترسد، در انجام گناهان بزرگ نیز نخواهد ترسید.” - الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یدِهِ ثُمَّ قَالَ وَ تَدْرِی مَنِ الْمُؤْمِنُ قَالَ قُلْتُ أَنْتَ أَعْلَمُ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُسْلِمُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ[۴۷]
ترجمه: “مسلمان کسی است که مردم از دست و زبان او در امان باشند و مومن کسی است که مردم نسبت به اموال و ناموس خود به او اعتماد کنند. - فَمَنِ اخْتَارَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَبَى الطَّاعَةَ وَ أَقَامَ عَلَى الْکبَائِرِ فَهُوَ کافِرٌ وَ مَنْ نَصَبَ دِیناً غَیرَ دِینِ الْمُؤْمِنِینَ فَهُوَ مُشْرِک[۴۸]
ترجمه: “هر که معبودی جز خداوند انتخاب کند و از انجام دستورات خدا امتناع کند و گناهان کبیره را انجام دهد، کافر است و هر که دینی غیر از دینِ اهل ایمان داشته باشد، مشرک است.” - مَنْ حَکمَ فِی دِرْهَمَینِ بِغَیرِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّنْ لَهُ سَوْطٌ أَوْ عَصًا فَهُوَ کافِرٌ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى مُحَمَّدٍ صلیاللهعلیهوآله[۴۹]
ترجمه: “هر صاحب قدرتی و صاحب نفوذی که براساس موازینی غیر از موازین الهی، قضاوت کند(حتی در گرفتن یا دادن دو ریال)، کافر است.” - مَنِ اضْطُرَّ إِلَى الْمَیتَةِ وَ الدَّمِ وَ لَحْمِ الْخِنْزِیرِ فَلَمْ یأْکلْ شَیئاً مِنْ ذَلِک حَتَّى یمُوتَ فَهُوَ کافِرٌ[۵۰]
ترجمه: “هر کسی که در موقعیت اضطراری قرار بگیرد و از مردار یا خون یا گوشت خوک برای زنده ماندن استفاده نکند و بمیرد، کافر است.” - إِنَّمَا تَمَسَّکتُمْ بِأَدْنَى الْإِسْلَامِ فَإِیاکمْ أَنْ ینْفَلِتَ مِنْ أَیدِیکمْ[۵۱]
ترجمه: “شما حداقلی از اسلام[۵۲] را در دست گرفتهاید، مواظب باشید از دستتان نرود.”[۵۳]
نتیجه بحث:
ذاتی هر چیزی از هویت آن بهدست میآید، هویت دین، ارائه معادلات حرکت انسان در شبکه هستی برای برقراری ارتباط با خداوند است، بنابراین کلیه معادلات حرکت انسان در شبکه هستی، از نقطه شروع تا وصول به هدف، در حیطه ذاتیات دین قرار دارند.
اصل، در گزارههای دین، ذاتی بودن و جهانشمولی آن است که مصادیق واضح آن موارد زیر هستند:
سه کلاننظام معرفتی، حقوقی و فرهنگی، از ذاتیات دین هستند؛ مقاصد شریعت و مصادیق اهداف دین، از ذاتیات دین هستند، فرآیند تقویت حس حضور خداوند و شهود قلبی، از ذاتیات دین است.
تسلط بر میدان معنایی این ذاتیات، شرط حیاتی برای فهم دین و به اجرا درآوردن دین است.
و الحمدلله رب العالمین
شیخ عبدالحمید واسطی
۲۸ رجب المرجب ۱۴۳۶
مشهد مقدس رضوی
فهرست منابع:
- قرآن کریم
- الکافی، کلینی، انتشارات اسماعیلیان
- وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، انتشارات اسلامیه
- بسط تجربة نبوی، عبدالکریم سروش، انتشارات صراط۱۳۷۸،
- ارشاد القلوب، شیخ مفید،انتشارات اسلامیه
- عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، انتشارات اسلامیه
- رسالة حملیه، آقاعلیمدرسزنوزی، شرکت انتشارات علمیوفرهنگی۱۳۶۳
- حرکت و زمان در فلسفه اسلامی، شهید مطهری، انتشارات حکمت۱۴۱۱ قمری
- رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه، آیهالله جوادی آملی، انتشارات اسراء۱۴۱۷
- ذاتی و عرضی در دین، محمدحسین طالبی، نشریه معرفت، شماره۲۳
- نهایهالحکمه، علامه طباطبایی، نشر موسسه نشر اسلامی۱۳۶۲
- الاسفار الاربعه، ملاصدرا، داراحیاء التراث العربی،
- اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه طباطبایی، انتشارات جامعه مدرسین حوزه قم۱۳۶۵
- نگرش سیستمی به دین، عبدالحمید واسطی، موسسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام، ۱۳۸۹
- اسلام و مقتضیات زمان، شهید مطهری، انتشارات صدرا ۱۳۷۴
- کفایهالاصول، آخوند خراسانی، انتشارات آلالبیت
[۱] عنوان دیگری که میتوان به این بحث داد، “ثابت و متغیر در دین” یا “گوهر و صدف دین” است. علت انتخاب عنوانِ “ذاتیات دین”، وجود اشاره به دلیلِ “ثابت” بودن و “گوهر” بودن، در کلمة “ذاتی” است. در برخی از مقالات و پایگاههای اطلاعاتی، گوهر و صدف دین را مرادف با قلمرو دین دانستهاند که شاید هماهنگی لازم با محتوای بحث صدف و گوهر دین را نداشته باشد.
[۲] منشاء پیدایش این سوال، تغییرات و ابداعاتی است که در جوامع بر اثر عوامل زیر بهوجود میآیند:
گسترش جمعیت و نیاز به شیوههای مناسب با فعالیتها و ارتباطات انبوه، گسترش و تعمیق دانش ظاهری و باطنی و کشف قلمروهای جدید و نیاز به اشباع ادراکی و آموزشی نسبت به موقعیت و خصوصیات این قلمروها در زندگی متصل به ابدیت، گسترش ابزار و وسائل مناسب زندگی کلان، و نیاز به تعیین حد و حدود آنها.
نکته: سوال دیگری نیز میتواند برانگیزانندة این بحث باشد، سوالِ از “ضابطة دینی بودن“؛ یعنی یک فکر یا یک عمل در چه صورتی دینی است و در چه صورتی غیر دینی است؟
[۳] تاثیرگذار بر شرایط هستند.
[۴] تاثیرپذیر از شرایط هستند. (نکته: براساس مطالبی که در دنبالة بحث خواهد آمد، تاثیرپذیرییی کارآمد است که در راستای تاثیرگذاری بعدی باشد.)
[۵] نمونهای از این سوال و آثار آن در متن زیر آمده است:
“منحنی تحول اندیشه دینی در ایران، به ویژه در سده اخیر، رشد شتابندهای را نشان میدهد. این تحول را میتوان به گذار از تلقی تاریخیاز دین به تلقی معنوی و معطوف به غایت دینداری تعبیر کرد. مراد از اسلام تاریخی، غلبه فرهنگ و مقتضیات زمانی و مکانی و شرایط خاصعصر نزول به عنوان مناسبات و قالبهای قدسی، تغییرناپذیر، آرمانی و مطلوب بر اندیشه اسلامی است. گویی قالب و صورت اصیل اسلام، قالب و صورت زمان بعثت است و به میزانی که از آن گذشته مقدس دور میشویم و از آن شرایط تاریخی فاصله میگیریم، از اسلام اصیل و واقعیدور شدهایم. بهترین شرایط، شرایط دوران پیامبر است، و احیای دین معنایی جز بازسازی همان شرایط و مقتضیات و مناسبات آغازین ندارد. در مقابل، اسلام معنوی و غایتمدار، با در نور دیدن شرائط زمانی مکانی عصر تکوین دین، دینداری را در معرفت و تحقق روح دین و اهداف و غایات اسلام میداند. بنابر این تلقی، هماهنگی نظری و عملیبا هدف بعثت و روح اسلام، یعنی تقوی، ضابطه دینی بودن است نه اکتفا به رعایت ظواهر و قالبهای خاص زمانی- مکانی عصرِ نزول. اسلامبه زلالی باران است و با جریان یافتن در بستر تاریخ و سرزمینهای مختلف، رنگ و طعم و بوی عرفهای گوناگون را به خود گرفته است که البته در این میان، عرف و رویه زمان و مکان عصر تنزیل بیشترین سهم را به خود اختصاص داده است. کار مشترک عالمان دین و اسلام شناسان بصیر به دست دادن معرفت بیپیرایه دین و پالایش احکام آن از مناسبات زمانی و مکانی مختلف، از جمله مقتضیات ویژه عصر نزول است؛ یعنی گذر از مسائل زمانمند به متن ثابت و فرا زمانی دین. به عبارت دیگر: رها کردن اسلام از آن دسته از احکامی که مصلحتشان منقضی شده و تنها قالب و ظاهر و صورتشان باقی مانده و دیگر وصول به اهداف و غایات متعالی دین را تأمین نمیکنند، و تأکید مضاعف بر غایت، محتوا و مغز تعالیم دینی. روند رایج اسلامشناسی و دینپژوهی در جامعه ما در مجموع در این راستاست، و این روند کمالجو و رو بهرشد به نفع دینداری است و اگر چه به ظاهر به کوچکتر شدن قلمرو دینمیانجامد، اما با نزدیکتر شدن به قلمرو واقعی دین، این قلمرو جداً تعمیق شده و انسان سرگشته امروز گمشده خود را در ژرفای این تأملات دیندارانه میجوید. دین هر چه بیشتر در بوته مسائل و مشکلات مختلفاجتماعی و معرفتی گداختهتر میشود، واقعیت، کارآیی، قلمرو و انتظارات از آن بهتر و بیشتر و دقیقتر مشخص میشود.”(ر.ک. به کتاب “سنت و سکولاریزم”، گفتارهایی از عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان و محسن کدیور، انتشارات صراط۱۳۸۱، عنوانِ ”از اسلام تاریخی به اسلام معنوی” محسن کدیور.
[۶] قیدِ “قابلیت”، برای توجه بهاین نکته اضافه شده است که لزوماً هر عرض و ظرفی تغییر نمیکند بلکه قابلیت تغییر را دارد.
[۷] بهتعبیر منطقی، “ما یتقوّم به الشیی” است؛ آنچه که قوام وجودی شیی به آن است. (در رسالة حملیه، آقاعلیمدرسزنوزی، شرکت انتشارات علمیوفرهنگی۱۳۶۳، ص۲۷ الی۳۵، برای ذات، پنج معنی و برای ذاتی، نُه معنی با ذکر مثال آورده شده است؛ معنی مورد نظر در مکتوب حاضر، معنی پنجم از ذات و معنی هفتم از ذاتی است که در رسالة مذکور آمده است.)
[۸] مقصود از ذاتی در این بحث، ذاتی باب برهان است که بهمعنی مفهوم منتزع از حد موضوع و ماخوذ در حد محمول یا مفهوم موجود در محمول و ماخوذ در حد موضوع است. شهید مطهری در توصیفِ “ذاتی” اینگونه آورده است: ذاتی یک ماهیت، مفهومی است که هر گاه ذهن آن ماهیت را تعقل کند در ظرف خودش این مفهوم از آن انتزاع میشود. (ر.ک. به کتاب “حرکت و زمان در فلسفه اسلامی”، انتشارات حکمت۱۴۱۱ قمری، ج۱ ص۹۸)
[۹] “رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه”، آیهالله جوادی آملی، انتشارات اسراء۱۴۱۷، صفحه۲۱۵
[۱۰] استدلال این مطلب را در بحث تشکیک و تشخُّص وجود پیگیری کنید.
[۱۱] دربارة رابطة عرضیات با ذاتیات، دو نظریه وجود دارد: ۱. نظریه حکمت مشاء که عرضیات را معلول ذات میدانند. ۲. نظریه حکمت متعالیه که عرضیات را از شئوون و تجلیات وجودِ ذات میداند(یعنی حد وجودی یک موجود در گسترش عرضی و نَه طولی، مصادیقی از آن موجود را متجلی میکند که در عین اشتراک در ذات، متمایز در صفات و عوارض خارج از ذات هستند). ر.ک. به “نهایهالحکمه”، علامه طباطبایی، نشر موسسه نشر اسلامی۱۳۶۲، صفحه۱۰۷؛ “الاسفار الاربعه”، ملاصدرا، داراحیاء التراث العربی، ج۳ص۱۰۲ و۱۰۴؛ مقالة “ذاتی و عرضی در دین”، محمدحسین طالبی، نشریه معرفت، شماره۲۳
[۱۲] سرّ شرایطساز بودن و نَه تابع شرایط بودنِ برخی از قوانین و معادلات استراتژیک در همین نکته است.
[۱۳] بدین صورت که در قیاسی که به اصطلاح منطق به آن “قیاس استثنایی” گفته میشود، بگوییم:
مقدمة اول: اگر اثر و صفتی، ذاتی یک موضوع باشد، در هر زمان و مکانی که آن موضوع، وجود دارد و مادامیکه موضوع، موجود است، بالضروره این اثر هم وجود دارد(یعینی ذاتی دارای سه صفت: ضرورت و دوام و کلیت است).
مقدمة دوم: فلان اثر و صفت، در تمام مواردِ تحقّقِ موضوع، تحقّق نیافت.
نتیجه: اثرِ فوق، ذاتی موضوع مورد نظر نیست.
[۱۴] مقالة پنجم از کتاب”اصول فلسفه و روش رئالیسم”، علامه طباطبایی، انتشارات جامعه مدرسین حوزه قم۱۳۶۵، که به تشریح کیفیت پیدایش کثرت در ادراکات پرداخته، در خصوص نحوة پیدایش مفهوم جوهر و عرض توضیحات ارزشمندی را ارائه کرده است.
[۱۵] ر.ک. نگرش سیستمی به دین، عبدالحمید واسطی، ص ۸۸
[۱۶] بهعبارت منطقی، محور پنجم کالفصل برای مجموعه گزارههایست که از طرف علم برتر ارائه شده و از آنجاییکه نوعیت نوع به فصل اخیر آن است، در مقام تحدید مفهومی(و نَه ماهوی) میتوان گفت که دین بودنِ یک موضوع و ضابطة دینی بودن یک تفکر، قرار گرفتن آن توسط علم و وجود برتر در واسطگی بین انسان و همان وجودِ برتر است.
[۱۷] نَه دین
[۱۸] زیرا این عناصر جزءالعله برای علت صوری گوهر دین هستند. توضیح اینکه به دلیل فعال بودن خیال و توهم در انسان، هر احساس و ادراکی از معبود منطبق با حقیقت نیست؛ ادراک خاصی است که برقرار کنندة ارتباط با اوست.
[۱۹] شهید مطهری از این معادلات، تعبیر به قضایای حقیقیه کردهاند.(ر.ک. به کتاب “اسلام و مقتضیات زمان”، انتشارات صدرا ۱۳۷۴، ج۲ص۱۹)؛ قضیة حقیقیه، گزارهایی است که بیانگر یک قانون کلی است و ناظر به هویت و آثار موضوعات است نه افراد و مصادیقِ آنها.
[۲۰] به نتیجة چهارم از صفحة قبل مراجعه فرمایید.
[۲۱] بهتعبیر دیگر باید وضعیت هر آنچه در روان و ادراکات او اثرگذار است، توسط دین مشخص شود که چگونه و بهچه مقدار و در چه زمان و مکان و شرایطی باید قرار گیرد تا جهتگیری صحیح نسبت به هدف زندگی داشته باشد.
[۲۲] بهمعنی منشاء انتزاع که برای امور اعتباری بهکار میرود.
[۲۳] و همینطور مواردی که با عنوانِ “غیرقابل قبول” یا حرام معرفی شدهاند و مجازات در پی دارند.
[۲۴] هر کدام از این ذاتیات نیز در تحقّق ذات، ضریب تاثیر خاص خود را دارند که بر همان اساس نیز میزان تخریب و انهدام موضوع هنگام نبود یکی از اجزاء ذات، محاسبه شده و رفتارهای قضایی و قانونی براساس آن شکل میگیرد. عبارتِ “رب واجب اهم من حرام” که در علم اصولفقه برای بیان راههای ایجاد توازن میان معادلاتی که کارکرد متباین دارند، بهکار میرود گویای نکات بسیار است. (ر.ک. به “کفایهالاصول، آخوند خراسانی، انتشارات آلالبیت، ص۳۵۷؛ “منتهیالدرایه”، آیهاللهسیدمحمدجعفر مروج، انتشارات دارالکتاب جزایری۱۴۱۵، ج۳ص۲۱۳
[۲۵] به اینگونه موارد در اصطلاح اصولفقه، “واجب غیری” گفته میشود.
[۲۶] الکافی، ج۱ص۸۶؛ سند و تکملة متن: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِی وَ عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُخْتَارِ الْهَمْدَانِی جَمِیعاً عَنِ الْفَتْحِ بْنِ یزِیدَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ
[۲۷] الکافی، ج۲ص۲۹۰؛ سند: عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ حَسَنِ بْنِ عَطِیةَ عَنْ یزِیدَ الصَّائِغِ قَالَ
[28]الکافی، ج۲ص۳۰۹؛ سند: عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یونُسَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ حُکیمٍ قَالَ
[۲۹] الکافی، ج۲ص۳۴۸؛ سند: مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ حَدِیدِ بْنِ حَکیمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع
[۳۰] الکافی، ج۲ص۴۱۵؛ سند و تکملة متن: عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیمَانِی عَنِ ابْنِ أُذَینَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عَیاشٍ عَنْ سُلَیمِ بْنِ قَیسٍ قَالَ…… قُلْتُ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صِفْهُمْ لِی فَقَالَ الَّذِینَ قَرَنَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِنَفْسِهِ وَ نَبِیهِ فَقَالَ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ قُلْتُ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ جَعَلَنِی اللَّهُ فِدَاک أَوْضِحْ لِی فَقَالَ الَّذِینَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی آخِرِ خُطْبَتِهِ یوْمَ قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیهِ إِنِّی قَدْ تَرَکتُ فِیکمْ أَمْرَینِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی مَا إِنْ تَمَسَّکتُمْ بِهِمَا کتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی فَإِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ قَدْ عَهِدَ إِلَی أَنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّى یرِدَا عَلَی الْحَوْضَ کهَاتَینِ وَ جَمَعَ بَینَ مُسَبِّحَتَیهِ وَ لَا أَقُولُ کهَاتَینِ وَ جَمَعَ بَینَ الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى فَتَمَسَّکوا بِهِمَا لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا.
[۳۱] وسائلالشیعة، ج۱۱ ص۲۰؛ سند: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ فِی الْعِلَلِ وَ عُیونِ الْأَخْبَارِ بِالْإِسْنَادِ الْآتِی عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ
[۳۲] تعبیر دیگری از این روایت بهصورت زیر آمده است:
إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَحَلَّ الْفَرْجَ لِعِلَلِ مَقْدُرَةِ الْعِبَادِ فِی الْقُوَّةِ عَلَى الْمَهْرِ وَ الْقُدْرَةِ عَلَى الْإِمْسَاک فَقَالَ فَانْکحُوا ما طابَ لَکمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکتْ أَیمانُکمْ وَ قَالَ وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْکمْ طَوْلًا أَنْ ینْکحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکتْ أَیمانُکمْ مِنْ فَتَیاتِکمُ الْمُؤْمِناتِ وَ قَالَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیکمْ فِیما تَراضَیتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ فَأَحَلَّ اللَّهُ الْفَرْجَ لِأَهْلِ الْقُوَّةِ عَلَى قَدْرِ قُوَّتِهِمْ عَلَى إِعْطَاءِ الْمَهْرِ وَ الْقُدْرَةِ عَلَى الْإِمْسَاک أَرْبَعَةً لِمَنْ قَدَرَ عَلَى ذَلِک وَ لِمَنْ دُونَهُ بِثَلَاثٍ وَ اثْنَتَینِ وَ وَاحِدَةٍ وَ مَنْ لَمْ یقْدِرْ عَلَى وَاحِدَةٍ تَزَوَّجَ مِلْک الْیمِینِ وَ إِذَا لَمْ یقْدِرْ عَلَى إِمْسَاکهَا وَ لَمْ یقْدِرْ عَلَى تَزْوِیجِ الْحُرَّةِ وَ لَا عَلَى شِرَاءِ الْمَمْلُوکةِ فَقَدْ أَحَلَّ اللَّهُ تَزْوِیجَ الْمُتْعَةِ بِأَیسَرِ مَا یقْدِرُ عَلَیهِ مِنَ الْمَهْرِ وَ لَا لُزُومِ نَفَقَةٍ وَ أَغْنَى اللَّهُ کلَّ فَرِیقٍ مِنْهُمْ بِمَا أَعْطَاهُمْ مِنَ الْقُوَّةِ عَلَى إِعْطَاءِ الْمَهْرِ وَ الْجِدَةِ فِی النَّفَقَةِ عَنِ الْإِمْسَاک وَ عَنِ الْإِمْسَاک عَنِ الْفُجُورِ وَ إِلَّا یؤْتَوْا مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی حُسْنِ الْمَعُونَةِ وَ إِعْطَاءِ الْقُوَّةِ وَ الدَّلَالَةِ عَلَى وَجْهِ الْحَلَالِ لَمَا أَعْطَاهُمْ مَا یسْتَعِفُّونَ بِهِ عَنِ الْحَرَامِ فِیمَا أَعْطَاهُمْ وَ أَغْنَاهُمْ عَنِ الْحَرَامِ وَ بِمَا أَعْطَاهُمْ وَ بَینَ لَهُمْ فَعِنْدَ ذَلِک وَضَعَ عَلَیهِمُ الْحُدُودَ مِنَ الضَّرْبِ وَ الرَّجْمِ وَ اللِّعَانِ وَ الْفُرْقَةِ وَ لَوْ لَمْ یغْنِ اللَّهُ کلَّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ بِمَا جَعَلَ لَهُمُ السَّبِیلَ إِلَى وُجُوهِ الْحَلَالِ لَمَا وَضَعَ عَلَیهِمْ حَدّاً مِنْ هَذِهِ الْحُدُودِ فَأَمَّا وَجْهُ التَّزْوِیجِ الدَّائِمِ وَ وَجْهُ مِلْک الْیمِینِ فَهُوَ بَینٌ وَاضِحٌ فِی أَیدِی النَّاسِ لِکثْرَةِ مُعَامَلَتِهِمْ بِهِ فِیمَا بَینَهُمْ وَ أَمَّا أَمْرُ الْمُتْعَةِ فَأَمْرٌ غَمَضَ عَلَى کثِیرٍ لِعِلَّةِ نَهْی مَنْ نَهَى عَنْهُ وَ تَحْرِیمِهِ لَهَا وَ إِنْ کانَتْ مَوْجُودَةً فِی التَّنْزِیلِ وَ مَأْثُورَةً فِی السُّنَّةِ الْجَامِعَةِ لِمَنْ طَلَبَ عِلَّتَهَا وَ أَرَادَ ذَلِک فَصَارَ تَزْوِیجُ الْمُتْعَةِ حَلَالًا لِلْغَنِی وَ الْفَقِیرِ لِیسْتَوِیا فِی تَحْلِیلِ الْفَرْجِ کمَا اسْتَوَیا فِی قَضَاءِ نُسُک الْحَجِّ مُتْعَةِ الْحَجِّ فَمَا اسْتَیسَرَ مِنَ الْهَدْی لِلْغَنِی وَ الْفَقِیرِ فَدَخَلَ فِی هَذَا التَّفْسِیرِ الْغَنِی لِعِلَّةِ الْفَقِیرِ وَ ذَلِک أَنَّ الْفَرَائِضَ إِنَّمَا وُضِعَتْ عَلَى أَدْنَى الْقَوْمِ قُوَّةً لِیسَعَ الْغَنِی وَ الْفَقِیرَ وَ ذَلِک لِأَنَّهُ غَیرُ جَائِزٍ أَنْ یفْرَضَ الْفَرَائِضُ عَلَى قَدْرِ مَقَادِیرِ الْقَوْمِ فَلَا یعْرَفُ قُوَّةُ الْقَوِی مِنْ ضَعْفِ الضَّعِیفِ وَ لَکنْ وُضِعَتْ عَلَى قُوَّةِ أَضْعَفِ الضُّعَفَاءِ ثُمَّ رَغِبَ الْأَقْوِیاءُ فَسَارَعُوا فِی الْخَیرَاتِ بِالنَّوَافِلِ بِفَضْلِ الْقُوَّةِ فِی الْأَنْفُسِ وَ الْأَمْوَالِ، وَ الْمُتْعَةُ حَلَالٌ لِلْغَنِی وَ الْفَقِیرِ لِأَهْلِ الْجِدَةِ مِمَّنْ لَهُ أَرْبَعٌ وَ مِمَّنْ لَهُ مِلْک الْیمِینِ مَا شَاءَ کمَا هِی حَلَالٌ لِمَنْ یجِدُ إِلَّا بِقَدْرِ مَهْرِ الْمُتْعَةِ وَ الْمَهْرُ مَا تَرَاضَیا عَلَیهِ فِی حُدُودِ التَّزْوِیجِ لِلْغَنِی وَ الْفَقِیرِ قَلَّ أَوْ کثُرَ.(ر.ک. به الکافی، ج۵ ص۳۶؛ سند: عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یونُسَ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکمِ قَال)
نکته: این روایت بیانگر حداقلی بودنِ قانون دینی است(مقصود از قانون، امور لازمالاجرایی است که عدم رعایت آنها مجازات دارد) و همینطور اشاره به ناتمام بودن تفکر حداقلی بودن فقه بهمعنی زیر دارد:
“فقه اقلی است یعنی اگر دنیوی است واجد احکامی است که با اقل شرایط معیشتی آدمی وفق میدهد و قابل اجراست و حاجات حقوقی ساده یک زندگی ساده را که همیشه و همهجا میتوان داشت، برمیآورد اما حاجات بزرگتر در یک زندگی پیچیدهتر را منظور نمیدارد و اگر اخروی است اقل سعادت اخروی و صعود به پایینترین مراتب معنوی را ممکن میسازد.” (ر.ک. به “بسط تجربة نبوی”، عبدالکریم سروش، انتشارات صراط۱۳۷۸، صفحه۹۲)
[۳۳] إرشادالقلوب، ج۲ ص۴۱۸؛ سند و تکملة متن: و عن أبی جعفر بن بابویه یرفعه إلى خیثمة الجعفی عن أبی جعفر علیهالسلام قال سمعته یقول نحن جنب الله و صفوته و نحن خیرة الله و نحن مستودع مواریث الأنبیاء و نحن أمناء الله تبارک و تعالى و نحن حججه و نحن أرکان الإیمان و نحن دعائم الإسلام و نحن رحمة الله على خلقه بنا یفتح الله و بنا یختم و نحن أئمة الهدى و مصابیح الدجى و نحن منار الهدى و نحن السابقون و نحن الآخرون و نحن العلم المرفوع للخلق من تمسک بنا لحق و من تأخر عنا غرق و نحن القادة الغر المحجلون و نحن خیرة الله و نحن الطریق الواضح و الصراط المستقیم إلى الله عز و جل و نحن من نعم الله تبارک و تعالى على خلقه و نحن المنهاج و نحن معدن النبوة و مختلف الملائکة و نحن مواضع الرسالة و نحن الدین و نحن النبأ و نحن السراج لمن استضاء بنا و نحن السبیل لمن اقتدى بنا و نحن الهداة إلى الجنة و نحن عز الإسلام و نحن الجسور و القناطر من مضى علیها لم یسبق و من تخلف عنها محق و نحن السنام الأعظم و نحن الذین ینزل الله عز و جل بنا الرحمة و بنا یسقون الغیث و نحن الذین بنا یصرف الله عنکم العذاب فمن عرفنا و أبصرنا و عرف حقنا و أخذ بأمرنا فهو منا و إلینا
[۳۴] این کلام اشاره به ناتمام بودن تفکر”عرَضی بودن نقش شخصیتها در دین بهجز شخصیت پیامبر” دارد. در این تفکر چنین گفته شده است: “بهطور کلی نقش شخصیتها در دین بهجز شخصیت پیامبر که ذاتی دین است تماما عرضی است و به تصادفات تاریخی بسیار بستگی دارد. انتخاب شدن ابوبکر و عمر و عثمان به خلافت، بهحکومت رسیدن علی علیهالسلام، بهحکومت نرسیدنِ دیگر امامان شیعه، غیبت امام دوازدهم، دوازده نفر بودنِ آنها و… همه عرضی دیناند و به همین سبب بهآنها بهمنزلة واقعههای تاریخی ممکن باید نگریست نه بیشتر. (ر.ک. به “بسط تجربة نبوی”، عبدالکریم سروش، انتشارات صراط۱۳۷۸، صفحه۷۹.)
[۳۵] الکافی، ج۲ص۲۸۹؛ سند: عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِی عَنِ السَّکونِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ النَّبِی صلیاللهعلیهوآله
[۳۶] الکافی، ج۲ص۴۶؛ سند: عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُدْرِک بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله
[۳۷] الکافی، ج۲ص۴۶؛ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی ع عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِمْ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله
[۳۸] الکافی، ج۲ص۴۶؛ سند و تکملة متن: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَا ینْسُبُهُ أَحَدٌ قَبْلِی وَ لَا ینْسُبُهُ أَحَدٌ بَعْدِی إِلَّا بِمِثْلِ ذَلِک…
[۳۹] الکافی، ج۲ص۸۴؛ سند: عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله
[۴۰] الکافی، ج۸ ص۳؛ سند و تکملة متن: مُحَمَّدُ بْنُ یعْقُوبَ الْکلَینِی قَالَ حَدَّثَنِی عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَفْصٍ الْمُؤَذِّنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ کتَبَ بِهَذِهِ الرِّسَالَةِ إِلَى أَصْحَابِهِ وَ أَمَرَهُمْ بِمُدَارَسَتِهَا وَ النَّظَرِ فِیهَا وَ تَعَاهُدِهَا وَ الْعَمَلِ بِهَا فَکانُوا یضَعُونَهَا فِی مَسَاجِدِ بُیوتِهِمْ فَإِذَا فَرَغُوا مِنَ الصَّلَاةِ نَظَرُوا فِیهَا قال….خَرَجَتْ هَذِهِ الرِّسَالَةُ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى أَصْحَابِهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ أَمَّا بَعْدُ(دنباله متن به دلیل اهمیت و طولانی بودن در انتهای فصل، ضمیمة ده ذکر شده است.)
[۴۱] الکافی، ج۱ص۱۶۵؛ سند و تکملة متن: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِی بْنِ الْحَکمِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّیارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ لِی اکتُبْ فَأَمْلَى عَلَی إِنَّ مِنْ قَوْلِنَا…
[۴۲] این روایت بیانگر ناتمام بودن تفکری است که حوادث اتفاق افتاده در تاریخ اسلام را وابسته به تصادفات تاریخی میداند. در این تفکر اینگونه بیان شده است: “حوادثی که در تاریخ اسلام اتفاق افتاده است، چه در عصر پیشوایان دین و چه پس از آن، همه از عرضیاتاند و میتوانستند اتفاق نیفتند و چون چنیناند نمیتوانند جزء اصول اعتقادات قرار گیرند.” (ر.ک. به “بسط تجربة نبوی”، عبدالکریم سروش، انتشارات صراط۱۳۷۸، صفحه۷۹)
[۴۳] الکافی، ج۱ص۲۶۷؛ سند: عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَینَةَ عَنْ فُضَیلِ بْنِ یسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَیسٍ الْمَاصِرِ
[۴۴] الکافی، ج۲ص۲۸۷؛ سند و تکملة متن: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِی قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو جَعْفَرٍ ص قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یقُولُ سَمِعْتُ أَبِی مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع یقُولُ دَخَلَ عَمْرُو بْنُ عُبَیدٍ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَمَّا سَلَّمَ وَ جَلَسَ تَلَا هَذِهِ الْآیةَ الَّذِینَ یجْتَنِبُونَ کبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ ثُمَّ أَمْسَک فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا أَسْکتَک قَالَ أُحِبُّ أَنْ أَعْرِفَ الْکبَائِرَ مِنْ کتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ نَعَمْ یا عَمْرُو…
[۴۵] الکافی، ج۲ص۲۷۶؛ سند و تکملة متن: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنِ الْحَلَبِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنْ تَجْتَنِبُوا کبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکفِّرْ عَنْکمْ سَیئاتِکمْ وَ نُدْخِلْکمْ مُدْخَلًا کرِیماً قَالَ
[۴۶] عیونأخبارالرضا، ج۲ص۱۸۰؛ سند: حدثنا الحاکم أبو علی الحسین بن أحمد البیهقی قال حدثنا محمد بن یحیى الصولی قال حدثنا أبو ذکوان قال سمعت إبراهیم بن العباس یقول من کلامه علیهالسلام المشهور قوله
[۴۷] الکافی، ج۲ص۲۳۳؛ سند: مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِی بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْکانَ عَنْ سُلَیمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیهالسلام
[۴۸] الکافی، ج۲ص۳۸۳؛ سند و تکملة متن: مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِی بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْکانَ عَنْ سُلَیمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ وَ اللَّهِ إِنَّ الْکفْرَ لَأَقْدَمُ مِنَ الشِّرْک وَ أَخْبَثُ وَ أَعْظَمُ قَالَ ثُمَّ ذَکرَ کفْرَ إِبْلِیسَ حِینَ قَالَ اللَّهُ لَهُ اسْجُدْ لآِدَمَ فَأَبَى أَنْ یسْجُدَ فَالْکفْرُ أَعْظَمُ مِنَ الشِّرْک
[۴۹] الکافی، ج۷ص۴۰۷؛ سند: عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ صَبَّاحٍ الْأَزْرَقِ عَنْ حَکمٍ الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ حَکمٍ عَنِ ابْنِ أَبِی یعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ
[۵۰] منلایحضرهالفقیه، ج۳ص۳۴۵؛ سند: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یحْیى فِی کتَابِ نَوَادِرِ الْحِکمَةِ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ علیهالسلام
[۵۱] الکافی، ج ص ؛ سند و تکملة متن: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ أَوْ غَیرِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْکلْبِی عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ الْوَاسِطِی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یا أَبَا مُحَمَّدٍ الْإِسْلَامُ دَرَجَةٌ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ وَ الْإِیمَانُ عَلَى الْإِسْلَامِ دَرَجَةٌ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ وَ التَّقْوَى عَلَى الْإِیمَانِ دَرَجَةٌ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ وَ الْیقِینُ عَلَى التَّقْوَى دَرَجَةٌ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَمَا أُوتِی النَّاسُ أَقَلَّ مِنَ الْیقِینِ و…
[۵۲] اشاره به اینکه اسلام دارای حدود و سطوح برتر و بیشتری نیز هست.
[۵۳] روایات دیگری در زمینة مصادیق احکام وارد شده که حداقلهای فقهی را بیان میکنند. برخی از آنها عبارتند از:
أَدْنَى مَا یجْزِئُ مِنَ التَّکبِیرِ فِی التَّوَجُّهِ تَکبِیرَةٌ وَاحِدَةٌ وَ ثَلَاثُ تَکبِیرَاتٍ أَحْسَنُ وَ سَبْعٌ أَفْضَلُ(الکافی، ج۳ ص۳۱۰)
یفِیضُ الْجُنُبُ عَلَى رَأْسِهِ الْمَاءَ ثَلَاثاً لَا یجْزِئُهُ أَقَلُّ مِنْ ذَلِک(الکافی، ج۳ ص۴۳)
إِنَّمَا الْکفَنُ الْمَفْرُوضُ ثَلَاثَةُ أَثْوَابٍ وَ ثَوْبٌ تَامٌّ لَا أَقَلَّ مِنْهُ یوَارِی جَسَدَهُ کلَّهُ فَمَا زَادَ فَهُوَ سُنَّةٌ إِلَى أَنْ یبْلُغَ خَمْسَةَ أَثْوَابٍ فَمَا زَادَ فَهُوَ مُبْتَدَعٌ (الکافی، ج۳ص۱۴۴)
لَا تَکونُ الْخُطْبَةُ وَ الْجُمُعَةُ وَ صَلَاةُ رَکعَتَینِ عَلَى أَقَلَّ مِنْ خَمْسَةِ رَهْطٍ الْإِمَامِ وَ أَرْبَعَةٍ(الکافی، ج۳ص۴۱۹)
لَیسَ فِی أَقَلَّ مِنْ خَمْسَةِ أَوْسَاقٍ شَیءٌ مِنَ الزَّکاةِ(الکافی،ج ۳ ص۵۱۲)
قُلْتُ لَهُ أَدْنَى مَا یجْزِئُ الْمَرِیضَ مِنَ التَّسْبِیحِ فِی الرُّکوعِ وَ السُّجُودِ قَالَ تَسْبِیحَةٌ وَاحِدَةٌ(الکافی، ج۳ ص۳۲۹)
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَدْنَى مَهْرِ الْمُتْعَةِ مَا هُوَ قَالَ کفٌّ مِنْ طَعَامٍ دَقِیقٍ أَوْ سَوِیقٍ أَوْ تَمْرٍ(الکافی، ج ۵ ص۴۵۷)
أَدْنَى مَا یقْطَعُ فِیهِ یدُ السَّارِقِ خُمُسُ دِینَارٍ(الکافی، ج۷ص۲۲۱)
قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَدْنَى مَا یجِیءُ مِنْ حَدِّ الْإِسْرَافِ فَقَالَ ابْتِذَالُک ثَوْبَ صَوْنِک وَ إِهْرَاقُک فَضْلَ إِنَائِک وَ أَکلُک التَّمْرَ وَ رَمْیک النَّوَى هَاهُنَا وَ هَاهُنَا(الکافی، ج۴ص۵۶)
نکته: میبینیم که در جوانب مختلف زندگی، برای امور گوناگون حد و حدود مشخص شده است و این حدود، ذاتیاتی هستند که عبور از آنها موجب کنار گذاشتن دستور و قانون خداوند و در نتیجه (بهتعبیر روایاتی که در متن ارائه شد) کفر و بیدینی ظهور خواهد یافت.