لیست سؤالات پیشنهادی برای مصاحبه با موضوع؛
نقد علوم انسانی مدرن
سؤال اول
تعریف شما از علوم انسانی اجتماعی و دامنه و گستره آن چیست؟
علوم انسانی علومی هستند که به فهم، توصیف و تبیین رفتارهای[۱] انسان در حیطههای فردی، جمعی[۲]، تاریخی، تمدنی[۳] و ماورائی میپردازند و این پردازش در لایههای رفتارهای تفکری، احساسی، گفتاری، و کارکردی گسترده شده و دامنهٔ آن از حداقلهای لازم تا حداکثرهای مطلوب نوسان یافته است.[۴] (اعم از اینکه روش فهم، توصیف و تبیین در این علوم، مشاهده و تجربه باشد یا استنتاج و برهان)
سؤال دوم
انتقادات اساسی شما به علوم انسانی موجود چیست؟ (آنچه مدنظر است بیشتر ناظر به محتوای علوم انسانی است نه روش آموزش و بکارگیری)
علوم انسانی موجود حداقل از سه بُعد مبتلا به توهّم و مغالطه[۵] است:
- از حیث موضوع، محدود به انسان مبتنی بر نیازهای فیزیکی، شیمیایی و مستقل در هستی است و چنین انسانی را جایگزین انسان مبتنی بر نیازهای فیزیکی، شیمیایی، روحی، معنایی و متصل به شبکه هستی کرده است. به عبارت دیگر موضوع علوم انسانی، انسان مستقل از هر گونه عامل غیرمحسوس، و آزاد در تصرف و اِعمال تمایلات است که به توهّم، جایگزینِ انسان اثرپذیر از عوامل ماورائی و جهتداده شده در تصرف و اِعمال تمایلات گردیده است.
- از حیث روش، کشف حقیقت را محدود به روش مشاهده و آزمونپذیری حسّی کرده و چنین روشی را جایگزین روش برهانی و روش شهودی نموده است.
- از حیث غایت و هدف، بیشینهسازی لذتهای حسّی غیرپایدار را جایگزین مطلقگرایی و ابدیتطلبی کرده است.
سؤال سوم
آیا انتقادات را زیربنایی میدانید یا روبنایی؟ نقطه ضعف اصلی علوم انسانی مدرن چیست؟
اگر ملاک زیربنایی بودن در یک تفکر، پرداختن به موضوع، روش و هدف آن تفکر است، فضای توضیحات ذکر شده در سؤال دوم روشن خواهد بود.
و اگر ملاک «نقطهٔ اصلی بودن» در مجموعهها، بیشترین تأثیر آن مؤلفه در پدید آمدن وضعیت موجودِ مجموعهٔ مورد نظر باشد، آنگاه نقطه ضعف اصلی علوم انسانی مدرن، در محدود کردن روش کشف حقیقت به روش مشاهده و آزمونپذیری حسّی است؛ چرا که تغییر در موضوع علوم انسانی پس از پذیرش غیرموجه بودن روشهای غیرتجربی صورت گرفت و تغییر در هدف علوم انسانی نیز پس از پذیرش استقلال انسان از کلیه عوامل سرنوشتساز غیرحسّی، ایجاد شد؛ و با تغییر در موضوع و هدف، فضای حاکم بر علوم انسانی تغییر بنیادین یافت.
سؤال چهارم
برخی معتقدند که اشکالات روبنایی به مبانی (فلسفی و روشی) بر میگردد؛ دیدگاه شما چیست؟
اگر مقصود از «روبناها»، آثار، نتایج و لوازم یک موضوع باشد، آنگاه روبناها همیشه به مبانی فلسفی یعنی چیستی، چرایی و چگونگی موضوع یا به عبارت دیگر هویت موضوع و جایگاه[۶] آن در شبکهٔ هستی، و مبانی روشی یعنی چگونگی دستیابی به هویت موضوع و جایگاه آن در هستی و چگونگی دستیابی به آثار، نتایج و لوازم موضوع، بازمیگردد.
«توصیفها» در علوم، محصولِ بررسی چیستی، چرایی و چگونگی موضوعات هستند پس محصولی از مبانی فلسفی و روشی محسوب میشوند؛ «هنجارها» در علوم نیز محصولی از «بایدها و ارزشهای نخستین» بعلاوهٔ «توصیفها»[۷] هستند، بنابراین در علوم انسانی، روبناها که «نظریات توصیفی» و «نظریات هنجاری» ارائه شده در این علوم هستند، هر دو تابعی از مبانی فلسفی و روشی این علوم میباشند.
سؤال پنجم
نقش دین را در ترمیم، بازتولید و تحوّل علوم انسانی ـ اجتماعی چگونه میدانید؟
دین میتواند از سه محور زیربنایی موضوع، روش و هدف، و دو محور روبنایی فرضیهپردازی و نقادی فرضیههای موجود، به علوم انسانی نفوذ کند و سبب تحول گردد:
- بازتعریف در روش کشف حقایق با تعمیم در روش آزمونپذیری حسّی و موجّهسازی روش برهان و شهودِ ضابطهمند.
- بازتعریف در موضوع علوم انسانی با تغییرِ موضوع از انسان فیزیکی شیمیایی مستقل در هستی، به «انسان شبکهای». مقصود از این عبارت که امید است به صورت یک اصطلاح در محافل علمی مقبول افتد، انسان در برآیندگیری با کلیه موجودات در شبکه هستی است. نمایی از این انسان را میتوان چنین تصویر کرد:

بازتعریف در هدف علوم انسانی با تغییر هدف از بیشینهسازی لذت فردی به «عدل شبکهای». مقصود از «عدل شبکهای» مطلوبیتی است که برآیند پنج مؤلفه زیر باشد:
- مطلوبیت جسمی
- مطلوبیت فکری و روانی
- مطلوبیت جمعی (با مقیاسهای خانواده، شهر، کشور و بینالملل)
- مطلوبیت محیطی
- مطلوبیت پایدار (با میل به سمت بینهایت و ابدیت)
- تعریف فرضیههای تکمیلی و فرضیههای رقابتی، به وسیلهٔ صورتبندی گزارههای دینی به صورت گزارههای علّی معلولی آزمونپذیر و تلاش برای اثبات کردن آنها براساس روش مقبول در فضای موجود.
- نقادی تئوریهای موجود با استفاده از دو شیوهٔ «تحلیلی استنتاجی» و «آزمونپذیری تجربی». توضیح اینکه: با دسترسی به گزارههای دین، بسیاری از متغیرهای موثر در رفتارهای انسان که در شیوهٔ تجربی حسّی مورد توجه قرار نمیگیرند، قابل رؤیت میشوند و با تلاش برای گردآوری شواهد و قرائن به هدف رؤیتپذیر کردن آنها میتوان دیدگاه تئوریسینهای علوم انسانی را از حیث جامعیت و مانعیت مورد تشکیک قرار داد.
سؤال ششم
در نظرگاه شما چه نسبتی بین نقل، عقل و تجربه در تکون علوم انسانی وجود دارد؟ چگونه جریان یافتن نقل در علوم انسانی ضمانت میگردد؟
از آنجایی که علوم انسانی مدعی واقعنمایی است (حتی در دیدگاه کارکردی آن که صرفنظر از وجود یا عدم وجود واقعیتهای مبنایی، به دنبال ایجاد تغییر است)، ابزارهای کشف واقعیت، عامل اصلی تکوّن و تحول خواهند بود. «عقل» که نماد «برهانِ با مقدمات تجریدی» است و «تجربه» که نماد «برهانِ با مقدمات صِرفاً مشاهدهای» و «نقل» که نماد «برهانِ با مقدمات وحیانی» است، هر سه، ابزاری برای کشف «حقیقت واحدِ دارای مراتب و ابعاد مختلف» هستند.
آنچه سبب توجه به «نقل» در معادلات علوم انسانی در گام اول، و سبب حرکت به سمت تحقیق در محتوای نقل برای دستیابی به فرضیههای تکمیلی یا رقابتی در گام دوم، و سبب تلاش برای نظریهسازی از گزارههای دین در گام سوم میگردد باور به چهار امر زیر و تلاش برای عملیاتی کردن امرِ چهارم است:
- گزارههای دین کاشف واقعند (همانگونه که عقل و تجربه میتوانند کاشف باشند)
- گزارههای دین ناظر به روابط علّی معلولی در رفتارهای انسان معاصر و آینده میباشند.
- این گزارهها در سطح معنایی «راهبردی» قرار دارند و صرفاً تبیینها یا توصیههایی فردی و اخلاقی نیستند بلکه ظرفیت برنامهسازی و تبدیل شدن به مدلها در سطح کلان را دارند.[۸]
- گزارههای دین به زبان روابط علّی معلولی قابل فهم و انتقال میباشند. (ترجمه گزارهها به زبان قابل فهم برای فضای موجودِ علوم انسانی قابل انجام است، گزارههایی که حاوی محتوایی برای تغییر یا ارتقاء فضای موجودِ علوم انسانی هستند.)
بنابراین حداقل دو عامل میتواند سبب ضمانت جریان یافتن «نقل» در علوم انسانی شود:
الف- چهار امر فوق برای متخصصین فعلی علوم انسانی، از انکار یا شک و ظن، به حداقل، گمانی اعتمادپذیر در عمل تبدیل شود. (فعالسازی درونی)
ب- متخصصین علوم دینی، مهارت لازم را برای قابل فهم کردن گزارههای دین، برای فضای موجودِ علوم انسانی، کسب کرده، گسترده سازند. (فعالسازی بیرونی)
ضمانت روایی و صحّت در مورد فوق، منوط به اِعمال ضوابط روشِ موجّه در فهم دین[۹] است.
سؤال هفتم
انعکاس مبنای معرفتشناسی شما در روششناسی چگونه است؟
در بحث معرفتشناسانهای که مبنا بر وجود حقیقت واحد ذو مراتب و قابل کشف برای بشر در مرتبهٔ حسّی (با ابزار تجربه) و مرتبهٔ ذهنی و عقلانی (با ابزار برهان) و مرتبهٔ قلبی و روحی (با ابزار شهود) قرار گرفته است و گزارههای صادق را گزارههای منطبق با واقعیت و معیار ارزیابی «انطباق با واقعیت» را «برهانی بودن» در مرحلهٔ تولید، و «دارای انسجام درونی» در مرحلهٔ بقاء، دانسته و گزارههای معنیدار را گزارههای قابل ارزیابی با ضوابط هر سه ابزار میداند، در چنین معرفتشناسیای روش کشف معادلات رفتاری انسان به گونهای که قابلیت پیشبینی و کنترل را به دست بدهد منحصر به روش آزمونپذیری حسّی نیست و «برهان» و «شهود» را نیز موجّهساز میشمارد.
سؤال هشتم
رابطه علوم انسانی و غیرانسانی را چگونه میدانید؟
اگر مقصود از علوم غیرانسانی علوم طبیعی[۱۰] و مهندسی است، علوم انسانی با مدد فلسفه، موضوع، روش و هدف برای علوم غیرانسانی تعریف میکنند و علوم غیرانسانی، ابزار لازم برای تحقق هدفِ تعریف شده را با کشف قوانین و معادلات حاکم بر ساختارهای طبیعی، میسازند.
در حقیقت علوم انسانی علوم راهبردی و پایه هستند و علوم غیرانسانی علوم ابزاری و عملیاتی میباشند.[۱۱]
سؤال نهم
طبقهبندی شما از جریانات تحولخواه در عرصه علم دینی (یا علوم انسانی اسلامی) چیست؟
از حداقل تغییرات تا حداکثر تحول:
برخی بدون تغییر در علوم انسانی موجود صرفاً خواستار آشنا شدن متخصصین علوم انسانی با خلاصهای از معارف اسلام هستند به امید اینکه این آشنایی سبب ایجاد دید به برخی متغیرهای رؤیت نشده در علوم انسانی منجر شود و تغییراتی را در مبانی یا نتایج حاصل کند.
برخی خواستار ضمیمه شدن گزارههای دین به محتوای سرفصلهای علوم انسانی هستند.
برخی توجه به گزارههای دین در مقام گردآوری و فرضیهپردازی را نقطه عزیمت میدانند.
برخی به دنبال بازنگری در موضوع، روش و هدف علوم انسانی هستند. این طیف از اندیشمندان یا براساس عقلانیت مشترک پیشنهاد بازنگری دارند یا براساس تولید عقلانیت جدید به دنبال بنیادسازی از صفر هستند.
این قلم علاوه بر پیشنهاد حرکت موازی در ۴ محورِ فوق، با استناد به تئوری «راهبردی بودن گزارههای دین» و قابلیت استخراج مدل[۱۲] از شبکهٔ گزارهها، پیشنهاد میکند:
در مرحلهٔ اول، مجموعهٔ گزارههای مرتبط با موضوعات علوم انسانی، براساس نقشهٔ مسائلِ مطرح در علوم انسانی موجود (دقت شود: نقشهٔ مسائل، نَه مسائلِ جداجدا و نَه براساس نقشهٔ فرضیات و نظریات)، به صورت پاسخ دین به این مسائل تدوین گردد. (استنباط و استنتاج نگرش اسلام به شبکهٔ مسائل)
در مرحلهٔ دوم، براساس گزارههای دین، نقشه جدید برای مسائل و موضوعات تعریف شود و دیدگاههای دین به صورت مدلهای راهبردی که برای متخصص اجرایی قابل عملیاتی شدن باشد عرضه گردد.[۱۳]
- کلمه «رفتار» در این تعریف به معنی عام آن به کار رفته است یعنی هر گونه فعالیتی که از انسان سر میزند اعم از فکر کردن یا محبت ورزیدن یا سخن گفتن یا قرارداد بستن.
مقصود از کارکردهای انسان، محصولات حاصل از این کارکردها نیستند بلکه معادلات موجود در خودِ کارکردهاست.
در تفکر و خلاقیتی که منجر به تکنولوژی میشود، مطالعهٔ فرآیند تفکر و خلاقیت، در علوم انسانی انجام میشود و مطالعهٔ نحوهٔ تولید محصولِ مطابق با معادلات حاکم بر طبیعت، در علوم طبیعی و مهندسی انجام میگیرد.[↩]
- در مقیاسهای خانواده، شهر، کشور، بینالملل[↩]
- در دو محور ناظر به گذشته و ناظر به آینده[↩]
- بررسی رفتارهای تفکری= منطق، معرفتشناسی و تاریخ فلسفه (اما خود فلسفه، فعالیت ذهنی برای فهم معادلات وجودی است.)
بررسی رفتارهای گفتاری= زبان و ادبیات
بررسی رفتارهای تاریخی و تمدنی= باستانشناسی، تاریخ و تمدن، آیندهپژوهی
بررسی رفتارهای فردی احساسی و کارکردی= روان شناسی
بررسی رفتارهای جمعی کارکردی= جامعهشناسی
بررسی رفتارهای جمعی مدیریتی= مدیریت
بررسی رفتارهای فردی و جمعی مالی و اقتصادی= اقتصاد و حسابداری
بررسی رفتارهای جمعی در مقیاس حداقلهای لازم= حقوق
بررسی رفتارهای جمعی در مقیاس حرکت به سمت حداکثرهای مطلوب= اخلاق و فرهنگ
بررسی رفتارهای مدیریتی جمعی در سطح کلان= علوم سیاسی، روابط بینالملل
بررسی رفتارها در حیطه ماورائی= الهیات و عرفان[↩]
- مغالطه در اصطلاح علمی آن عبارتست از: جایگزین کردن مابالعرض به جای مابالذات؛ به تعبیر دیگر جایگزین کردن آنچه شبیه واقعیت است یا قسمتی از واقعیت است به جای آنچه واقعا تمام واقعیت است.[↩]
- پارادایمهای حاکم بر دیدها در فضاهای علمی، محصول باور اولیه در تشخیص این جایگاه و باور اولیه در روش دستیابی به تشخیص این جایگاه هستند.[↩]
- برای مطالعه تفصیلی در این مورد به مباحث «فلسفه اخلاق» و رابطهٔ «حقایق و اعتباریات» یا «دانش و ارزش» مراجعه شود؛ مطلب فوق براساس مکتب واقعگرایی اثباتپذیر (در برابر مکتب قرادادگرایی و مکتب واقعگرایی اثباتناپذیر) و براساس رابطهٔ تولیدی میان حقایق و اعتباریات با استفاده از باید نخستین (در برابر نظریه مقطوع بودن رابطه میان دانش و ارزش) ارائه شده است.[↩]
- تفصیل این مطلب را در کتاب «نگرش سیستمی به دین» تألیف همین قلم، انتشارات مؤسسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام ملاحظه فرمایید.[↩]
- روش موجّه در فهم دین، تابعی از تایید و انسجام بیرونی (عقلانیت مشترک انسانی) بعلاوهٔ تایید و انسجام درونی (تبیین دین از روش فهم خود) میباشد؛ بنابراین روششناسی جریانات روشنفکری دینی که فارغ از نواقص و انحرافات در محور اول، دارای تایید و انسجام درونی نمیباشد موجّه نخواهد بود.[↩]
- اعم از کیهانشناسی، زیستشناسی، پزشکی، فیزیک، شیمی و…[↩]
- در میان اصناف مختلف علوم ابزاری، برخی نسبت به برخی دیگر، پایه و راهبردی تلقی میشوند و اطلاق علوم پایه بر اینگونه از علوم، نسبی است و صدق کلّی ندارد.[↩]
- مدل یا الگوعبارت است از: شبیهسازی واقعیت خارجی بوسیله ترسیم روابط علّت و معلولی بین اجزاء درونی و همچنین روابط مجموعه با متغیرهای بیرونی و فرموله کردن متغیرها، برای ایجاد قدرت پیشبینی رفتارهای آن پدیده و درک ویژگیهای آن.
منظور از فرموله کردن متغیرها، دستیابی به تابعِ تبدیل سیستم است. یعنی: پس از مشخص شدن ورودی و خروجی، اجزاء، مرزها و جریان اولیهٔ سیستم، باید مشخص شود که چه نوع ارتباطاتی بین متغیرها باید ایجاد شود تا با کمترین هزینه بیشترین بازدهی را داشته باشد. تعیین معادلات تبدیل ورودی سیستم به خروجی آن، مبنای مدلسازی است.[↩]
- نمونههایی از این عملیات در کتاب «نگرش سیستمی به دین» عرضه شده است.[↩]